top of page
Search
laksariamir

گل صداقت

Updated: Jun 30, 2020

از داستانهای جان و خرد

گل صداقت

بشنو از من دارمت از زندگانی یک حکایت

یک حکایت از گل بستان و نام آن صداقت

سالها پیش حکمران و پادشاه یک ولایت

بود یک شهزاده زیرک ، جوانی با کفایت

همسری میجست هر سو با صداقت، با نجابت

تا شود همراه و همدم، در حکومت، در رفاقت

بود خدمتکار قصر نزدیک و سرگرم نظافت

چون شنید این گفتگو را شد به ناگه پر کسالت

دختری داشت نیک و زیبا ، بس نجیب و با ذکاوت

عاشق شهزاده بود ، اما سراپا با متانت

غرق غم در سینه اش شد، غرق احساس حقارت

ما کجا و شه کجا ، از این خبر ما را چه حاجت

چون خبر دادند به مردم ، هر کجا بر هر جماعت

دختران گشتند روان در سوی قصر ازهر مسافت

ای بسی زیبا , بسی دارا , بسی پر از شهامت

ای بسی هم در امید آسمان ، گرم عبادت

روز دیدار آمد و شه گفت سخنها در هدایت

دختران را دانه ای داد تا بکارند با مهارت

دانه در گلدان بکارید و کنیدش بس حراست

آوریدش پیش من شش ماه دیگر در ضیافت

میدهم زیباترین گل را ز مهر خود کرامت

همسرم گردد به گاه سختی و گاه سعادت

چون گذشت شش ماه ازآن روز و رسید وقت قضاوت

آمدند گلهای زیبا ، دختران غرق رقابت

دختر خدمتگزار غمگین و با شرم و خجالت

دانه اش چون گل نکرد از بخت بد یا از لجاجت

گرچه کاشت آن دانه را با مهر و با شور و ظرافت

گرچه روز و شب نمود آن دانه را از جان حفاظت

کرد نگاهی شه به گلها گرچه بی مهر و سخاوت

سوی دختر آمد و دستش گرفت او در نهایت

مانده انگشت بر دهان آن دختران غرق حسادت

کی سزاوار دختر بی چیز و عاری از اصالت

شاه آن دم گفت راز دانه ها را با صراحت

دانه ها بودند عقیم و بی ثمر چون تا قیامت

گفت تنها یک گل است اینجا روا و با لیاقت

بوی مهر آید چو از گلهای زیبای صداقت

ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) تیر ماه ۱۳۹۰





2 views0 comments

Recent Posts

See All

コメント


bottom of page