که سال بد شد سپری
به پا شویم و متحد ، که سال بد شد سپری
که از سیاهی در دیار , نمانده دیگر اثری
ز بستر سکوت خود ، ز لختی و بی ثمری
به پا شویم به ناروا ، به ریشه ستمگری
اگر نشسته ناامید ، و خسته از بی خبری
ز درد دوری ات اگر ، چشم به در منتظری
که تا به جان کودکان ، نمانده دیگر خطری
رها ز هر حجاب جهل ، نه روسری نه توسری
که مانده بوی عطری از ، خورشت و نان بربری
نمانده بوی درد و فقر ، و سفره دربدری
رسیده گاه همدلی ، رسیده گاه یاوری
به هر چه دزد باور است ، رسیده گاه داوری
به پا شویم که تا رود ، ولایت حیله گری
و هر اجیر و شرخری ، ز نوکر و ز رهبری
به جای راه آسمان ، رویم به راه بشری
به مردمان و این جهان ، کنون کنیم ما نگری
ز هر کجای این دیار ، کرد و بلوچ و آذری
از اصفهان ، خراسونی ، ز بختیاری و لری
کوچ نشین و ترکمن ، مرز نشین و بندری
عشایر ، ایلات و عرب ، گیلک و فارس یا طبری
اگر کنار کاسپین , و یا خلیج رهگذری
اگر ز اوج قله ها ، و یا کویر شرری
به پا شویم و متحد ، که سال بد شد سپری
که از سیاهی در دیار نمانده دیگر اثری
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) بهار ١٣٩٢
Comments