پروین بهداروند
امروز که این ابر سیه شد سنگین
باریده درون سینه , هستم غمگین
آنان که گشوده مسجد شیطان را
کشتند زنی ز مسجد ما پروین
هم میهن خود رها چو میکرد از بند
خود رفته به بند ظالمانی ننگین
انسانیت است که مانده بر جا از او
در قلب سیاهی یاد او هست شیرین
کشتند چو دشمنان میهن افسوس
من مانده بجا و مانده از آن شرمین
تا مانده به جا ستمگران در میهن
کی میرسد این قلب مرا یک تسکین
امروز که این ابر سیه شد سنگین
باریده درون سینه , هستم غمگین
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) دیماه ١٣٩٢
پروین بهداروند دختر جوانی( پرستار بود) از مسجدسلیمان که سر پرستی خانواده ی فقیرش را نیز به عهده داشت . اوهرگز به خاطر نیاز فامیل دست از عشق و وفاداری به همراهانش و هم طبقه اش برنداشت و چه بی دریغ و عاشقانه به زخمی ها کمک می کرد و هر آنچه از دستش بر می آمد در خدمت به حرکت مردمی انجام می داد. او به دلیل فراری دادن یک زندانی توسط جلادان جمهوری جرم و جنایت اعدام شد.
Comments