و خداوند انسان را آفرید
از داستانهای جان و خرد
چون که خالق خلقتش آغاز کرد
آمد انسان و برایش ناز کرد
اولین حیوان خود ، نامید خر
گفت زین پس میکنی بس عر و عر
روز و شب در کار باشی هر طرف
گرچه باکی نیست ، فراوان است علف
چون تو پر کاری و عمری در خیال
سهم تو از من ، برایت شصت سال
خر تشکر کرد و گفت ، پروردگار
عمر من بسیار میباشد به کار
پس خدا نیمی از عمرش را گرفت
آدم اندیشید ، از خر در شگفت
بعد از آنهم نوبت سگ شد دمی
آدمی را همدمی و هم غمی
چون نگهبانی ، به خانه میرسی
این زمان از من به تو شد سال سی
سگ مثال خر فروتن شد اگر
عمر او هم نصف شد بار دگر
بعد از آن نوبت به میمون چون رسید
بر درختی ، شاخه شاخه میپرید
گفت کارت جالب است و خنده دار
سهمت از من بیست سال آزگار
گفت میمون، نصف عمرم هم زیاد
گرم بازی از تو خواهم کرد یاد
آدمی را گفت ایزد آن زمان
اشرفی باشی میان کهکشان
میدهم بر تو کنون من سال بیست
بهتر از تو گرچه در این خانه نیست
گفت انسان ، دست بوسم ای خدا
من به درگاه تو میدارم دعا
آنچه، خر، میمون و سگ از تو نخواست
چون از آن من شود ، تنها به جاست
بیست و سی , پنجاست با پانزده و ده
میشود ، هفتاد و پنج ، باشم به ره
چون خدا آن آرزوها را شنید
یک به یک حیوان و انسان شد پدید
سالها شد شادمان انسان سپس
نوبت سی سال کارشد یک نفس
چون که فرزندان به راه خود روان
پانزده سال ، شد نگهبان آشیان
بعد از آن ده سال دیگر هم به پیش
خانه دختر، پسر، فرزند خویش
گرم بازی با نوه ها ، بی قرار
اندک اندک رفت از دست اختیار
لحظه ای با خود شد از اندیشه پر
عاقبت , این زندگی آمد چطور
گرچه گه از هوش خود شد بهرمند
با خود آورد جهل و جنگ و مرگ و بند
رفته از یاد عشق و آزادی ولی
گشته خود خواه هر که شد در منزلی
گر توانم بار دیگر آرزو
عشق و آزادی بخواهم من از او
گر خدایی بود و منهم اشرفش
هوش و عقلم را نمایم مصرفش
این جهان ما برای ما بس است
آنکه حق دیگری خورد ، ناکس است
ا .ه. ل ایرانی (اهلی ) تیر ماه ۱۳۸۹
Comments