top of page
Search
laksariamir

مهسا امرآبادی

Updated: Jun 29, 2020


مهسا


افسوس که غم نشسته است بر لبها

در بند فتاد در ده اسفند ، مهسا


این شیرزن دلیر میان گلها

گلزار وطن را چه به حق کرد زیبا


طفلی ست در انتظار مادر تنها

این مادر شیردل ، زنی بی همتا


زندان اوین شکنجه هست بر جانها

کی گشته رها چو ما نشینیم بر جا


از او برسد کنون به ما این آوا

ای هموطنم ، بیا شویم بی پروا


بر پا خیزیم هموطنان سیل آسا

از جا خیزیم داخل و خارج بر پا


امروز اگر به بند هستی مهسا

برپاست وطن شوی رها تا فردا


ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) اسفند ۱۳۸۹



مهسا امرآبادی پس از اعتراضات مردم ایران به نتایج انتخابات ریاست جمهوری (۱۳۸۸)، در خرداد ۱۳۸۸ بازداشت و بیش از ۷۰ روز را در زندان به‌سر برد. برای بار دوم به همراه با فخرالسادات محتشمی‌پور و شهین جهادی در جریان اعتراضات جنبش سبز در ۱۰ اسفند ۱۳۸۹ در اعتراض به حبس خانگی میرحسین موسوی، مهدی کروبی و همسرانشان بازداشت شد که پیش از عید نوروز ۱۳۹۰ آزاد شد.

امرآبادی برای بازداشت سال ۸۸ به اتهام اقدام تبلیغی علیه نظام در دادگاهی به ریاست قاضی مقیسه به یک سال زندان تعزیری محکوم شد و در ۲۲ خرداد ۱۳۹۰، بار دیگر به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام از طریق مصاحبه و گزارش از سوی شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی پیرعباس به یک سال دیگر حبس تعزیری و ۵ سال حبس تعلیقی محکوم شد. وی در تاریخ بیست و شش تیرماه ۱۳۹۲ از زندان به مرخصی فرستاده شد.

امرآبادی در اردیبهشت سال ۹۱ برای اجرای حکم ۲ سال زندان، خود را به زندان اوین معرفی کرد و در ۲۷ شهریور ۱۳۹۲، بدون اعلام قبلی از زندان آزاد شد


حکم: پنج سال حبس و چهار سال تعلیقی

وی در شهریور ۱۳۹۲ از زندان آزاد شد.



از دیوار مهسا امرآبادی: یک شنبه ها روز اول و آخر هفته بود. یک شنبه از جمعه شروع میشد! از جمعه تمام حواسمان را جمع میکردیم که روز یک شنبه واقعی، تمام حرف هایمان را بزنیم و سوال هایمان را بپرسیم. هدچند که هر هفته باز هم خیلی چیزها میماند برای هفته بعد. راستش برای من یکشنبه از شنبه تمام میشد. این حرف کنایه ای بود به سریع گذشتن زمان ملاقات. تمام هفته را به عشق ۲۰ دقیقه ملاقات کابینی سپری می کردیم اما به برق و بادی میگذشت بدون اینکه بفهمیم. شنبه شب ها همیشه حمام شلوغ بود، هرچند که سحرخیزهای بند صبح یکشنبه را ترجیح می دادند. یک شنبه صبح زودتر از معمول بیدار می شدیم، جنب و جوش در بند زیاد میشد. آنان که ملاقات حضوری داشتند مشغول آماده کردن وسایل پذیرایی می شدند، مادران بند برای فرزندانشان غذایی تهیه می کردند و ما هم بیشتر به آرایش کردن و انتخاب مانتو و شال و حتی کفش مناسب مشغول می شدیم. من از لوا روسری قرض می کردم، لوا از شیوا، بهاره از من و ... وسایل آرایشمان دست به دست میشد، سعی میکردیم قسمتی از موهایمان را که بیرون از روسری می ماند، با سشوار مرتب کنیم و بعد که کارمان تمام میشد، نوبت غر زدن به نگهبانان بود برای رفتن به سوی سالن ملاقات. به نظرمان زمان خیلی کند میگذشت و نگهبانان هم این دست و آن دست می کردند. سعی میکردیم با شوخی و خنده کش آمدن زمان را به روی خودمان نیاوریم اما ای داد از زمان انتظار. حالا یک شنبه ها مدام با ساعت زندان خودم را تنظیم میکنم. الان لوا آمد و بیدارم کرد، میترا همچنان معرق است و همیشه باید منتظرش در مینی بوس بنشینیم، بهاره باز هم حضوری ندارد، شیوا را هنوز نخوانده اند، ژیلا کفشش را می پوشد، فایزه برای ملاقات با مادرش رفته، نسیم شال قرمزم را می خواهد، منیژه نجم نگران است که باز هم به او ملاقات ندهند، نازنین هم معلوم نیست کجاست، شبنم، نوشین، ژیلا مکوندی، حکیمه شکری، مادر، ریحانه، سیمین خانم، ناهید خانم آماده هستند، مامان مهوش، فریبا، فاران، مریم اکبری و صدیقه برای بچه هایشان غذا درست می کنند، هانیه هنوز در انتظار خواندن اسمش است و راحله هم که ملاقاتی ندارد با ذوق و شوق اسم هانیه را برای ملاقات صدا می کند. بسمه ملاقات ندارد و تنها در بند میماند و من هم از دور آنها را میبینم. برای من هنوز یک شنبه ها روز اول هفته است، هنوز یک شنبه ها در زندان هستم، هنوز یک شنبه ها سوار مینی بوس قراضه زندان می شوم و با بچه ها شلوغ بازی می کنم و هنوز یک شنبه ها بعد از ملاقات سکوت میکنم و در خلسه میروم. یک شنبه های ملاقات!

(یکشنبه با دوستان و همبندی های سابق به سالن ملاقات رفتیم تا بگوییم همچنان به یادشان هستیم) https://www.facebook.com/photo.php?fbid=10151527543143327&set=a.494707493326&type=3&theater







1 view0 comments

Recent Posts

See All

نیکا

Bình luận


bottom of page