محمد نظری بیست سال در زندان است
در این سرای بی کسی , که عمر من شد سپری
چه میشد هموطن اگر , دمی به منهم نگری
نبند دو چشم خود کنون , به درد من کن نظری
بسی چو من فتاده اند , به بند و در بیخبری
اهلی
«مثل این است که شما از یکی از اصحاب کهف که ازغار بیرون آمده در مورد ماشین بپرسید. ..من حتی موبایل هم ندیده بودم و تمام دانستههای من از اینترنت فقط چیزهایی است که از دیگران شنیدهام… اولین باراسم اینترنت را از یک مهندس در داخل زندان شنیدم.» این پاسخ «محمد نظری»، زندانی سیاسی محبوس در بند ۴ سالن ۱۲ «رجایی شهر» کرج است به سوالی که مسیح علی نژاد از او در مورد آشنایی با دنیای اینترنت و شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک پرسید. او نزدیک به 20 سال پایش را از زندان بیرون نگذاشته است. محمد نظری به گفته خودش اگر چه در سن جوانی به حزب دموکرات کردستان پیوست اما درهیچ تروری نقش نداشت. به همین دلیل طی نامههای متعددی به «محمد یزدی»، «هاشمی شاهرودی» و «صادق لاریجانی»، سه رییس قوه قضاییه ایران در طول 20 سال دوران حبس، خواهان اعاده دادرسی شد اما هیچ پاسخی نگرفت. زندانیان سیاسی در اوین و رجاییشهر کرج بارها نامههایی را خطاب به اعضای خانواده خود نوشتهاند که متن این نامهها از زندان خارج و در رسانهها منتشر شده است. این بار محمدنظری به پرسشهای «مسیح علینژاد»، روزنامهنگار ایرانی مقیم لندن پاسخ گفته است: شما در چه سالی و در زمان ریاست چه کسی بر قوه قضاییه ایران بازداشت شدید؟ زمانی که من بازداشت شدم آقای محمد یزدی رییس قوه قضاییه بود. دقیقا باید بگویم نهم خرداد ۱۳۷۳، وقتی که تازه وارد ۲۳ سالگی شده بودم، بازداشتم کردند و الان 42 سال دارم. یعنی خرداد که برسد، نزدیک به 20 سال در زندان هستم. به چه اتهامی بازداشت شدید و یادتان میآید روز دستگیری کجا بودید؟ روز دستگیری در خانه خواهرم در شهر بوکان بودم که به اتهام همکاری با حزب دموکرات کردستان بازداشت شدم. قاضی دادگاه من آقای «جلیلی زاده» بود که در یک دادگاه نمایشی و بدون این که به من اجازه بدهند تا وکیل داشته باشم، برایم حکم اعدام صادر کرد. در این 19 سال و هشت ماه در کدام زندانها بودهاید؟ مدت 9 ماه اول دستگیری را در اطلاعات بودم و بعد به زندان رجاییشهر کرج منتقل شدم. بستگان شما در این مدت به ملاقاتتان آمدهاند؟ مادرم به ملاقاتم میآمد اما سال ۱۳۹۰ مادرم فوت کرد که متاسفانه من بعد از یک سال از مرگ او با خبر شدم. آخرین باری که مادرم را ملاقات کردم از بیماری فشار خون بالا اظهار ناراحتی میکرد و با توجه به وضعیت جسمی و سن بالا، من بسیار نگرانش بودم که بلاخره به همین دلیل فوت کرد. خواهر و برادرم هم به ملاقاتم میآمدند ولی از چند ماه پیش که رفتار برخی از مسوولان ملاقات در زندان به خاطر اعتصاب غذای من با خانوادهام بد شد، دیگر به آنها اجازه ندادند به ملاقاتم بیایند. شنیدهام به خاطر این که مسوولان صدای شما را بشنوند، دست به اعتصاب غذا زده و لبهایتان را دوختهاید. ممکن است توضیح دهید دلیل آن چه بود و چه خواستهای را پیگیری میکردید؟ در این مدت تنها کسانی که پرونده مرا پیگیری میکردند، مادر و خواهرم بودند. آنها هر وقت که به مراجع قضایی میرفتند، مسوولان میگفتند برای پسر شما تقاضای عفو کردیم و منتظر باشید اما در آخرین مرحله به خانوادهام گفته بودند که پسر شما باید اعدام شود و شما هم دیگر دنبال عفو و آزادی او نباشید. برای یک انسان هیچ چیز بدتر از ناامیدی نیست و مسوولان با این حرف، تمام امید و آرزوهای مادرم را بر باد دادند و باعث فوت او شدند که من هیچ وقت آنها را نمیبخشم. دومین موضوعی که باعث اعتصاب غذای من شد، فوت دو تن ازهمبندیهای من پس از 20 و 22 سال حبس در زندان بود و این امر بر من مسجل شد که مسوولان هیچ قصدی برای آزادی من ندارند. بنابراین، من در تاریخ هفتم شهریور ماه سال ۹۱ اولین اعتصاب غذای خودم را شروع کردم و در بیست و پنجم مهرهمان سال اعتصابم را پایان دادم. بار دیگر هم در حمایت از زندانیان محکوم به اعدام، به همراه جمعی دیگر از همبندیهایم دست به اعتصاب غذا زدم. ما شنیدیم که شما در اعتراض به وضعیت بلاتکلیف خود در زندان رجایی شهر کرج، لبهای خود را دوختید. ممکن است خودتان در این مورد توضیح دهید؟ بله. بعد از این که تصمیم قطعی خود را برای این اعتراض گرفتم، به توصیه یکی از دوستانم، برای این که هنگام دوختن لبهایم درد زیادی احساس نکنم، با قرصهای بیحس کننده اطراف لبم را بیحس کردم و سپس آنها را به هم دوختم. اما با توجه به این که نخ نایلونی بود و پاره نمیشد، بعضی وقتها با عطسه کردن و یا خمیازه کشیدن، گوشههای لبم پاره میشدند که مجبور میشدم دوختن لبهایم را از نو شروع کنم. چند روز لبهایتان دوخته باقی ماندند؟ ۴۹ روز. واکنش مسوولان به این کار شما چه بود؟ مسوولان قضایی به نمایندگی آقای «خدابخش»، فقط قولهای سرخرمن دادند. واکنش همبندیهایتان چه بود؟ وقتی شما را میدیدند چه میگفتند؟ همبندیهای من در مدت اعتصاب غذا و دوختن لبهایم با تمام وجود از من حمایت کردند و من همیشه مدیون آنها هستم. حمایتهای آنها به من دلگرمی میداد. روزهای خود را در این 20 سالی که در زندان گذشت، چگونه سپری کردید؟ روزهای زندان تقریبا یکسان هستند و به ندرت اتفاق میافتد که با هم فرق داشته باشند. در زندان اغلب یا به مطالعه مشغول هستیم و یا تلویزیون تماشا میکنیم. در زندان چیزهایی وجود دارد که شادتان کند؟ برای کسی که سالهای زیادی از عمرش را در زندان سپری کرده، هیچ چیزی بهتر از این نیست که آزادی دیگر زندانیان را ببیند. من نیز از این قاعده مستثنی نیستم و از آزادی همبندیهایم خوشحال میشوم. اما خبری که مرا بسیار خوشحال کرد، خبر مرگ بازجویم، «محمد مینایی» بود. تلخترین روزهای شما در زندان، چه روزهایی بودند؟ تلخترین روزهای من در زندان شنیدن خبر اعدام دهها نفر از همبندیهایم و همچنین خبر درگذشت مادرم بود. در این مدت با چند نفر در زندان آشنا شدید که بعد آنها را اعدام کردند؟ شاید در مدت زمان حبس طولانی، بیشتر از 50 نفر را شناختم که همه آنها بعدها اعدام شدند. فقط به نام بردن از چند دوستم اکتفا میکنم: «خالد شوقی»، «حمزه قادری»، «انور جوانمردی»، «سلیم صابرنیا»، «جلیل زیوهای» و دیگر دوستانی که یادشان همیشه با من باقی خواهد ماند. زندانی محکوم به اعدام چه حال و هوایی در زندان دارد؟ اعدام شدن در راه عقیده بزرگترین افتخار برای یک زندانی سیاسی است اما در عین حال هیچ گاه هیچ انسانی نمیتواند ادعا کند که از مرگ نمیترسد. خود شما نسبت به اعدام چه حسی داشتید؟ من خودم نزدیک به پنج سال حکم اعدام داشتم و تا سال ۷۶ هم هرهفته شاهد اعدام دوستانم بودم. برای همین هربار فکر میکردم که این هفته نوبت من است و این مرا اذیت میکرد. نسبت به صدای بلندگو در زندان چه حسی دارید؟ هیچ وقت منتظر هستید نام شما را برای آزادی صدا کنند؟ با توجه به این که در این سالها دروغهای زیادی از مسوولان در مورد عفو و آزادی خودم شنیدهام، شاید حتی بعد از شنیدن نام خودم از بلندگو برای آزادی، بازهم باور نکنم که میخواهند آزادم کنند. برای همین به قول زندانیان، حبسِ بلندگو نمیکشم. دلتان برای چه چیزی و یا چه کسی در بیرون زندان بیشتر از همه تنگ میشود؟ وقتی که بیرون از زندان بودم هیچ چیزی برای از دست دادن نداشتم که حالا دلتنگ آنها بشوم. در مورد دلتنگی برای یک شخص هم باید بگویم یک زمانی دلخوشی من مادرم بود که بعد از فوت ایشان دیگر نسبت به هیچ کسی احساس دلتنگی نمیکنم زیرا در این مدت تمام فامیلم، مرا به خاطر اتهاماتم طرد کردند. شما چند بهار را در زندان بودید؛ میتوانم بپرسم بدترین فصل در زندان چه فصلی است؟ بهار۱۳۹۳ که بیاید، میشود 20 بهار که در زندان بودهام. اما برای یک زندانی که حبس طولانی مدت دارد، هیچ فصلی خوب نیست چون وقتی من درهیچ بهاری آزاد نیستم که رویش گیاهان و برگها و جوانه زدن درختان را ببینم، وقتی در تابستان و پاییز زیبایی طبیعت را نمیبینم، برای من همه فصلها بد هستند. چطور امیدتان را در زندان نگه میدارید؟ آیا فکر میکنید در بیرون از زندان کاری از دست مردم برمیآید؟ آنچه که بر احساس ترس من از شرایط وحشتناک حاکم بر زندان غلبه و مرا به آینده امیدوار میکند، احساس تنفر و انزجار از سران حکومت است. من هیچگاه فکراین را نمیکردم که آزاد نخواهم شد و با توجه به داشتن حبس ابد، پشت میلههای زندان خواهم مرد اما حتی فکر کردن به آن هم مرا اذیت میکند. من همیشه مدیون محبتهای مادرم بودم و خواهم بود. هنگامی که ملاقات داشتم، از مادرم میشنیدم که بعضی از همسایهها با آنکه مرا ندیده بودند، برایم آرزوی موفقیت و آزادی میکردند. با شنیدن این حرفها احساس شعف و خوشحالی میکردم. بزرگترین آرزوی شما چیست؟ همیشه آرزو داشتم که زندگی به من فرصتی دهد تا به مردم خدمت کنم و این تنها انگیزه من برای پیوستن به حزب دموکرات کردستان ایران بود. حالا تنها آرزویی که دارم، داشتن حکومتی در ایران است که برای مردم ایران، اعم از مسیحی، یهودی، زرتشتی، سنی و بهایی احترام قایل شود، حقوق آنها را به رسمیت بشناسد و نام ایران و ایرانی را در جهان بلند آوازه کند. آیا در طول مدت حبس در انتخابات هم شرکت کردید؟ با توجه به این که من در خانوادهای انقلابی بزرگ شدم و جزو خانواده شهید هم هستم، درسالهای قبل از زندان به عنوان یک تکلیف شرعی، هر بار در انتخابات شرکت میکردم ولی بعد از سال ۷۳ که به زندان افتادم، با این که دراینجا نیز انتخابات برگزار میشود، با وجود داشتن شناسنامه، درهیچ انتخاباتی شرکت نکردهام. هیچ وقت آرزو داشتید که یک نماینده مجلس یا یک رییس جمهور را از نزدیک میدیدید؟ با توجه به شنیدههایی که پیش از زندان داشتم، آرزو میکردم کاش میتوانستم آقای «طالقانی» و آقای «رجایی» را ببینم. شما بیش از 20 سال است که در زندان هستید؟ چه تصوری در مورد اینترنت و فیسبوک دارید؟ وقتی وارد زندان شدید، اصلا این شبکههای اینترنتی در ایران وجود نداشتند و حالا شما در این باره چه اطلاعاتی دارید؟ پاسخ دادن به این سوال شما خیلی سخت است. مثل این که شما از یکی از اصحاب کهف که از غار بیرون آمده است در مورد ماشین بپرسید در حالی که من حتی موبایل هم ندیده بودم و تمام دانستههای من از اینترنت فقط چیزهایی است که از دیگران شنیدهام. اولین بار در مورد اینترنت از چه کسی شنیدید؟ اولین بار اسم اینترنت را از یک مهندس در داخل زندان شنیدم. الان چه حرفی و سخنی دارید برای کسانی که در شبکههای اینترنتی، حرفهای شما را میخوانند و ممکن است صدای شما را بشنوند؟ متاسفانه با وجود سایتها و رسانهها و اطلاع رسانی گستردهای که در جهان وجود دارد، برخی از روزنامهنگاران و سایتها حول یک محور میچرخند و فقط در باره یک حزب و یک گروه خاص تبلیغ میکنند. من از همه آنها خواهش میکنم که محدوده اطلاعرسانی خود را گستردهتر کنند و صدای کسانی مثل مرا هم بشنوند که نزدیک به 20 سال در زندان ماندهام و صدایم به گوش کسی نمیرسد.
Comments