شیوا نظر آهاری ------------------ در این زمان تاریک، گر ساکتند بسیاری بر پا ز جای خود شد، شیوا نظر آهاری هرگز نشد پذیرا، این خفت و این خواری حاضر نشد به سازش، با شیوه اجباری دژخیم آرد هر دم ، شکنجه یا آزاری با زور خود میگیرد ، از بی گنه اقراری هر سو تجاوزی شد، یا شد سری بر داری هر نقطه ای ز میهن، ویرانه و آواری از یک طرف باشد فقر، بیچارگی، بیکاری از سوی دیگر فحشا، معتادی و بیماری ای بی خبر به پا خیز، تا کی خبر نداری شرم و حیا کجا رفت، پایان بده بی عاری ای کارگر، ای دهقان، ای کاسب و بازاری سرباز یا معلم ، هر مقصدی که داری چشمان خود چه بستی، در عالم خماری چون نوبت تو آید، دستت گزد چون ماری جانها به لب رسیده، از شدت بیزاری سودی نباشد اما، از گریه ها و زاری سی سال خفته بودیم، شد موقع هشیاری چون شیر خفته برخاست، شد لحظه بیداری بر پا شویم هم میهن، باید کنیم همکاری میهن پرست دانا، اندیشه و پنداری ای هموطن به پا خیز، آمد زمان یاری باید رها کرد از بند، شیوا نظر آهاری ا،ه،ل،ایرانی (اهلی) شهریور ۱۳۸۹
شیوا نظرآهاری(زاده خرداد ۱۳۶۳) فعال حقوق بشر، عضو هیئت مؤسس، دبیر سابق و سخن گوی فعلیکمیته گزارشگران حقوق بشرو فعال دفاع اززندانیان سیاسیاست. او همچنین فعالحقوق کودکانکار، عضوانجمن زنان تارا، کمپین یک میلیون امضا،روزنامهنگار،وبلاگنویس، و از دانشجویان محروم از تحصیل (برایکارشناسی ارشدمهندسی عمران ) میباشد. در مرداد ۱۳۸۳ شیوا نظرآهاری، دبیر وقت کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی بود که در تجمع کمیته مزبور در جریان تجمع خانوادههای زندانیان سیاسی در مقابل سازمان ملل بازداشت شد.
آخرین جلسهٔ دادگاه نظرآهاری ۱۳ شهریور ماه در شعبه ۲۶دادگاه انقلاببه ریاستقاضی پیر عباسیبرگزار شد. این فعال حقوق بشر ۲۶ ساله که نزدیک به یک سال درزندان اوینبه سر برد در ایندادگاهبه اتهاممحاربه، تبانی و اجتماع علیهامنیت ملی، اخلال در نظم عمومی وتبلیغ علیه نظاممحاکمه شد. شیوا نظرآهاری در دوران حبس خود بیش از ۱۰۰ روز را درسلولهای انفرادیگذراند. وی در عصر روزیکشنبه، ۲۱شهریور، ۱۳۸۹ به قیدوثیقه ۵۰۰ میلیونی به صورت موقت اززندان اوینآزاد شد
در پی احضار به زندان، شیوا نظرآهاری روز شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۱ خود را به زندان اوین معرفی کرد. شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر تهران او را به تحمل چهار سالحبس تعزیری، تبعید به زندان کرج و ۷۴ ضربه شلاق محکوم کردهاست.
شهرزاد کریمان مادر شیوا نظر آهاری در واکنش به اظهارات نمایندگان بازدید کننده از زندان می گوید: "مسلما از طرف کسانی که در زندان زندگی نمی کنند، زندان مشکلی ندارد و جای خوبی است. ما از آقایان می خواهیم چند روز به هتل اوین برای تمدد اعصاب تشریف ببرند تا کمی از حرص و جوش هایی که برای کار مردم در مجلس می خوردند کم شود و استراحت کنند، همانطور که بچه های ما الان دارند استراحت می کنند."
وی می افزاید: "ما از نمایندگان مجلس انتظار داریم که نماینده واقعی مردم باشند نه اینکه یک کار نمایشی بکنند و گزارشی بدهند. اگر واقعا نماینده باشند می توانند به بخشی از این مشکلات رسیدگی کنند. یکی از مشکلات این است که عزیزان ما را به عنوان زندانی سیاسی تلقی نمی کنند و می گویند اینها زندانیان امنیتی هستند. لطفا نمایندگان مفهوم زندانی امنیتی و تفاوت آن را با زندانی سیاسی بگویید. بهتر است نمایندگان جرم سیاسی را تعریف کنند و همین بزرگترین خدمت و حل همه مشکلات است. تا آنجاییکه من می فهمم وقتی می گویند زندانی امنیتی، یعنی کسی که علیه امنیت ملی کاری کرده باشد در حالیکه دختر من یکی از اعضای شورای دفاع از حق تحصیل بوده است و برای همین الان در زندان بسر می برد.
و سرانجام شیوا نظر آهاری در تاریخ ۱۰تیرماه ۱۳۹۴ در فیس بوک خود نوشت :
"آزادی"
یکشنبه روزی بود. صبح ملاقات داشتیم و توی ملاقات گفته بودم که " خدا را چه دیدی شاید همین امروز آمدم". پویش گفته بود " خیلی هم امیدوار نباش، چون دارند مرخصیها را برمیگردانند. به مسعود گفتهاند باید برگردد." .. بهاره چهارشنبهاش رفته بود مرخصی. از روزی که انتخابات برگزار شد و روحانی رئیس جمهور، همه( زندانیهای 88) منتظربودیم که هر لحظه بگویند بیایید بروید. سه ماه طول کشید، تا بهار را خواندند و بعدش دیگر منتظر بودم تا بروم مرخصی. مرخصیهایی که فکر میکردیم بیبرگشت باشد.
یکشنبه عصر، صدای جیغ مریم اکبری توی بند خبر از مرخصیام داد. مرخصی سه روزه. حتما آنهایی که بودهاند میدانند که تمام قلبم را آنجا گذاشتم و آمدم بیرون. پیش آدمهایی که حاضرم همه چیزم را بدهم برای اینکه بیایند این سوی دیوار.
دو روز گذشته بود و مشغول خانهتکانی بودیم که خبر دادند بهار باید برگردد به زندان. بیرمق و خسته بودم. گمانم بر این بود که حتما به من هم میگویند برگرد. خانه را میان خانهتکانی رها کرده و فقط به همان سه روز مرخصی فکر میکردم که تنها یک روزش مانده بود. قلبم مچاله شده بود از این بازی.که اگر قرار نبود بمانیم برای چه فرستادنمان به مرخصی سه روزه... حالم عجیب بد شده بود و نمیدانم چطور زندانیهای دیگر ،این همه سال، مرخصیهای سه روزه را تحمل کرده و دم نزدهاند. من داشتم خفه میشدم.
بهار برگشت و به من دستور بازگشت ندادند. سه هفته بعدش، با سرعت یک مراسم عقد ساده گرفتیم که اگر به زندان برگشتم ملاقاتهایمان برقرار بماند. من ماندم. دیگر به من دستور بازگشت ندادند. ماهی یکبار برگه تمدید مرخصیام را فکس میکردم دادستانی و از یک جایی دیگر آن کار را هم نکردم. گفته بودند هر وقت بخواهند زنگ میزنند.
راستاش از اینکه من مرخصی مانده بودم و دیگران توی زندان بودند. یک جور حس عذاب وجدان داشتم. لابد این هم از خصوصیات اینجاست که به جای اینکه مقصر اصلی را ملامت کنی، دائم به خودت نگاه میکنی که چرا تو ماندهای و دیگران نه!
توی این روزها، هر بار که خواستم بروم به دادستانی و خبری بگیرم از حکم و وثیقه و ممنوع الخروجیام، همه گفتند که بهتر است خودم را بهشان نشان ندهم و کمتر آفتابی شوم. نمیتوانم کتمان کنم که در همه این روزها به آن لحظه عجیب و تلخ و شیرین آزادی فکر میکردم. به اینکه اگر قرار باشد، حکمام اینطور به انتها برسد و درحالی که توی خانهام نشستهام خبر بدهند که " آزادی"، خیلی برایم تلخ خواهد بود. با خودم میگفتم من لیاقت آن لحظه ناب آزادی را داشتهام. لحظهای که همه آن سالهای تلخ را پشت سر بگذاری و از پلههای اوین بیایی پایین و بدانی که دیگر همه چیز تمام شده است. اما حسرت آن لحظه، انگار تا همیشه به روی دلم ماند. بین همه تجربههای این سالها، بهتریناش را از دست دادهام.
امروز بلاخره شماره دادستانی را گرفتم تا بپرسم، آخر حکم من کی تمام میشود و چرا تکلیفم را روشن نمیکنند؟ کی وثیقهام آزاد میشود و ممنوع الخروجیام برطرف.. خانمی که تلفن را برداشت، با تعجب گفت که " شما که آزاد شدهاید!"
Comments