top of page

شب وداع

  • laksariamir
  • May 28, 2020
  • 1 min read

شب وداع

ای خداوندی که نامت هست بر جان و خرد

آن شب تلخ وداع از یاد من کی میرود

رفته بودیم سوی میهن در جدال خوب و بد

بر سراب شهرغربت چون زدیم ما دست رد

میبرد ظالم به زندان و به بندت میکشد

درسیاهی، تیغ خود چون بر دل و جان میزند

کس جدا از کودکان و یار و همسر میکند

درد ، میگردد عظیم و بینهایت ، بی عدد

لحظه ای دژخیم ، همسر سوی مرگش میبرد

پاره ای از جان من را هم به ناگه میدرد

روح آزادش ببینم ناگهان ، چون میپرد

گرچه در خون مانده بر جا جسم بی جان و جسد

خون پاکش در دل خاک ماندگار است تا ابد

وز دل خاک است که بس آزادگان بر پا شود

بر سیاهی ها همیشه آفتابی میدمد

قلب هر آزاده ای در سینه ای تا میتپد

کودکم را یاد دارم سوی من چون میدود

از امید و عشق و ایمانم نسیمی میوزد

روزگاری کودک من از دل من بشنود

آن دم از هر ایده و ایمانم آید بس مدد

گرچه از نیش پلیدان جان پاکی میگزد

از همین نیش است که روزی ، خلق برپا میشود

گر شب تلخ وداع دردیست بس بی مرز و حد

دانم اما نوبت آزادگان هم میرسد

ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) بهمن ۱۳۸۹

Commentaires


Subscribe Form

©2020 by Amir Ahli Laki. Proudly created with Wix.com

bottom of page