شاملو
گر به یاد شاعران گردیده گرم گفتگو
در میان شاعران تنها یکیست چون شاملو
شعر نو گشت شعر او اندیشه و رویای او
در جوانی شد چو با نیمای یوشیج رو برو
زاده شد سبک و رهی نو در دل شعر سپید
گفتنی ها دارم از او تا کنم من بازگو
بس نوشت و بس سرود از میهن و آزادگی
از ستمها و سیاهی ، از سران سلطه جو
شعر او همچون پلی شد سوی رویا ها و عشق
همچنان پرواز شد بر آسمان آرزو
ای بس از بالا و پایین دید و ای بس هم ندید
تا نماید ریشه های زندگانی زیر و رو
هر چه بود و هست ، یاد آور تو چون گنجینه ای
کی توان پیدا نمود جز او یکی چون شاملو
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) مرداد ۱۳۹۰
احمد شاملو در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ در تهران متولد شد. پدرش حیدر نام داشت، دورهٔ کودکی را به خاطر شغل پدر که افسر ارتش رضا شاه بود و هر چند وقت را در جایی به مأموریت میرفت، در شهرهایی چون رشت و سمیرم و اصفهان و آباده و شیراز گذراند.
سال ۱۳۲۵، شاملو که هنوز به عنوان شاعری نوپرداز شناخته نمیشد با نیما یوشیج، پدر شعر نو فارسی آشنا میگردد. او تصویر نیما یوشیج، نقاشی رسام ارژنگی و شعر ناقوس، سروده نیما را در روزنامه «پولاد» میبیند و اندکی پس از آن، رابطهای ادبی میان آن دو شکل میگیرد.
شاملو میگوید:«نشانی اش را پیدا کردم رفتم درِ خانهاش را زدم. دیدم مردی با همان قیافه که رسام ارژنگی کشیده بود آمد دمِ در. به او گفتم استاد، اسم من فلان است، شما را دوست دارم و آمدهام به شاگردیتان. فهمید کلک نمیزنم. در من صمیمیتی یافته بود که آن را کاملاً درک میکرد. دیگر غالباً من مزاحم این مرد بودم و بدون اینکه فکر کنم دارم وقتش را تلف میکنم، تقریباً هر روز پیش نیما بودم.»
این آشنایی که باعث به وجود آمدن رابطهای عاطفی و خانوادگی میان آنها گشته بود، تا سالها ادامه پیدا مییابد. در ۱۴ خرداد ۱۳۳۰، نیما یوشیج با نوشتن یادداشتی برای شاملو و هدیه جلدی از کتاب «افسانه» از او قدردانی میکند:
«عزیز من، این چند کلمه را برای این مینویسم که این یک جلد افسانه از من، در پیش شما یادگاری باشد. شما واردترین کس به کار من و روحیه من هستید و با جرأتی که التهاب و قدرتِ رؤیت لازم دارد، واردید…»
شاملو در ۱۴ فروردین ۱۳۴۱ با آیدا سرکیسیان (ریتا آتانث سرکیسیان) آشنا میشود. این آشنایی تأثیر بسیاری بر زندگی او دارد و نقطهٔ عطفی در زندگی او محسوب میشود. در این سالها شاملو در توقف کامل آفرینش هنری به سر میبرد و تحت تأثیر این آشنایی شعرهای مجموعهٔ آیدا: درخت و خنجر و خاطره! و آیدا در آینه را میسراید. او دربارهٔ اثر آیدا در زندگی خود به مجله فردوسی گفت: «هر چه مینویسم برای اوست و به خاطر او… من با آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی خود پیدا نکردهبودم پیدا کردم»
احمد شاملو پس از یک دورهٔ طولانی بیماری، در تاریخ ۲ مرداد ۱۳۷۹ درگذشت و پیکرش در کرج به خاک سپرده شدهاست. سنگ گور او را بارها توسط افرادی ناشناس شکسته شدهاست
هرگز حزب توده را دوست نداشتم , و هرگز ادعا نمیکنم که سبک و همه نوشته های شاملو را کاملا میفهمم ,آنچه میدانم, بیشک , بسیار اشعار زیبایی هم داشته و تاثیر کار او بر شعر نو امروزی قابل انکار نیست. باید پیام او در هر یک از شعر و نوشته هایش را قضاوت کرد, و احساسی که از خواندن آن برجاست و اگر قدمی بود در گشودن اندیشه و به فکر انداختن دیگران . از انتقادات شدید پسرش از او پس از مرگش آگاه هستم. شاید بسیاری از ما در مسیر خودیابی , زندگانی شخصی و انتخابها و پیشرفت های شخصی, هر کجا بودیم , هستیم و باشیم, باز هم پدران و مادران خوبی باقی بمانیم . ولی نه همه ما, نه همه کسانی که امروز در همین محفل کوچک, مینویسند و میخوانند و از دیگران میگویند, نه همه ما, بهترین رابطه را با فرزندانمان داشته, داریم یا خواهیم داشت. از استالین گرفته, تا شاه کشور ما, , و تا بسیاری از شخصیتها , هنرمندان داخل و خارج , هنرپیشه های هالی وود و دیگر کسانی که با دنبال کردن سرگذشتشان مشغول میشویم, لزوما همه فرزندان سرانجام خوشی نداشته اند یا بتهرین رابطه با پدر مادرهای خود.
اگر بنا بود تنها با نگاهی به عقاید شخصی و آنکه جزو چه حزب , مذهب و باور هستیم ملاک بسته بندی و دور انداختن همدیگر باشد, گذشته از سرانجام کشور ما که جز بر گلوی همدیگر پریدن, پاسخی برای جایگزین کردن رژیم نفرت نداشته ایم , عاقبت انسانیت غم انگیز خواهد بود و هرگز به چنین پیشرفتهای اجتماعی , انسانی , ادبی, فلسفی, و گسترش اندیشه ها نمیرسیدیم. هیچکس کامل نیست, هیچکس همیشه درست نیست. باید کلاه جان خرد را قاضی کرد و آنچه درست هست, از هر کشتزار اندیشه درو کرد. با درود و سپاس.
Comments