top of page
Search
laksariamir

سید مهدی موسوی و فاطمه اختصاری

هنرمندان آزاده را تنها نگذاریم.

از سید مهدی موسوی و فاطمه اختصاری هنرمند هیچ نشانی نیست

Dec. 2013


هنرمند که بود

من ندانم که هنرمند در این دوره که بود

گر که در خدمت آزادگی و خلق نبود

تیغ ظلم آمده بر سینه مردم چو فرود

چه هنر بوده که هر ظالم و بیگانه ستود


گر شود حاکم و ظالم همه جا سر به سجود

چه هنر چون شده آلوده در این فصل رکود

با هنر کرده به اندیشه یخبسته ورود

وز دل خاک وجودت به هوا کرده صعود


این هنر هست که درها به دل خسته گشود

وز هنر آمده گرمی به تمامی وجود

در هنر هست که هر سینه بشکسته غنود

که غبار غم و تنهایی هر سینه زدود


ز هنر گر که جهانی سخن دل بشنود

گر هنر نیست برای ره مردم ز چه سود

آدمیت و خرد را چو هنر پیشه نمود

کی رسد در ره سازندگی اش مرز و حدود


هنرت گر که ز آزادگی ات داده سرود

ز من است در همه جا بر هنرت مهر و درود

من ندانم که هنرمند در این دوره که بود

گر که در خدمت آزادگی و خلق نبود


ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) مرداد ۱۳۹۱


از سید مهدی موسوی و فاطمه اختصاری، دو شاعر ایرانی هیچ نشانی نیست


بیش از دو هفته است که از سید مهدی موسوی و فاطمه اختصاری، دو شاعر ایرانی هیچ نشانی در دست نیست.

سید مهدی موسوی و فاطمه اختصاری که هر دو از شاعران شناخته‌شده و نوپرداز ایران هستند، حدوداً اواسط آذر ماه به دادسرا احضار شدند، اما به دادسرا مراجعه نکردند و سپس از یکشنبه ۱۷ آذر ماه به طور مشکوکی ناپدید شده‌اند.


خانواده‌های این دو شاعر از وضع آنها بی‌اطلاع‌اند.


سید مهدی موسوی ۱۵ آذر ۱۳۹۲ در صفحه فیسبوکش نوشته بود: ” امروز صبح، اجازه خروج از کشور به من و فاطمه اختصاری داده نشد و پاسپورت ما نیز ضبط گردید. علت این موضوع را هم طبیعتاً هنوز نمی‌دانیم.”


از آن پس دیگر یادداشتی از سید مهدی موسوی در شبکه‌های اجتماعی منتشر نشده است. آقای موسوی و خانم انتصاری در شبکه‌های اجتماعی حضور بسیار چشمگیری داشتند.

خبر از

توانا: آموزشکده جامعه مدنی ایران


نود و نه تازیانه و بیست سال زندان برای هنرمندان جوان فاطمه اختصاری و مهدی موسوی.

به جرم نوشتن.....

هم میهنان هنرمند را تنها نگذاریم .


متن زیر ترانه ای از فاطمه :


تهران و بوی ذرّت مکزیکی و غروب

تهران و چند خاطره‌ی افتضاح و خوب

تهران و خطّ متروی تجریش تا جنوب

این شهر خسته را به شما می‌سپارمش

،

تهرانِ سکته کرده‌ی از هر دو پا فلج

تهرانِ وصله‌پینه شده با خطوط کج

تهرانِ تا همیشه ترافیک تا کرج

این شهر خسته را به شما می‌سپارمش

،

من روزهای خونی و پر التهاب را

من سطل‌های سوخته‌ی انقلاب را

بر سنگ‌فرش کهنه بساط کتاب را

بوسیدم و برای شما جا گذاشتم

،

من خش‌خش ِ رفتگر از صبح زود را

سیگار بهمن و ریه‌ی غرق دود را

من هر که عاشقم شده بود و نبود را

بوسیدم و برای شما جا گذاشتم

،

بلوار پر درخت «ولیعصر» تا «ونک»

نوشابه‌های شیشه‌ای و تخمه و پفک

کابوس‌های هر شبه از درد مشترک

یک روز می‌رسد که فراموش می‌شوند.

.

تنهایی‌ام نشسته میان اتاق‌ها

بر بیست و هشت سالگی‌ام جای داغ‌ها

گریه نمی‌کنم... همه‌ی اتّفاق‌ها

یک روز می‌رسد که فراموش می‌شوند !






2 views0 comments

Recent Posts

See All

نیکا

Comments


bottom of page