بخش ۳ - سوزن و جوال دوز
چو مردم به پا خاستند هر طرف
سخن ها شد از آرمان و شرف
وزیران و حاکم پر اندیشه باز
که این دم به نیرنگ نو شد نیاز
مبادا که مردم شوند متحد
رها از من و تو و هر مستبد
ز هر سو سخن از جدایی بیار
رود راه خود هر چه ایل و تبار
ز برچسب و تهمت و زخم زبان
شود فتنه هامان دوباره روان
دگر بار آید پدید چون شکاف
سر مردمان گشته زیر لحاف
بگو از زبان یا که از دینشان
که نفرت شود دین و آیینشان
چو مردم شوند ذره ای هوشیار
ز دست حکومت رود اختیار
رها کن که تا بر سر هم زنند
چه زیبا چو موی سر هم کنند
و آن لحظه کینان به هم تاختند
شود لحظه ای کو به ما باختند
و روشن دلان پر ز خون جگر
شویم متحد تا که با یکدگر
چو هر کس سراپا در افکار خویش
رها نیستیم ما ز آزار و نیش
چو داری ز فکر و ز پندار نیک
چه حاصل که چون نیست گفتار نیک
چو خوش بود پندار و گفتار تو
شویم در عمل خوش ز کردار تو
چه حاصل که پیمان کنیم هر کجا
و آتن بشکنیم با کلامی خطا
نخواهی چو آزار جان و خرد
رها کن تو این دشمنی بیخرد
به جان هم افتاده دشمن و دوست
بیاندیشد اما سراپا نکوست
گهی با لگد میزنیم گاه مشت
و بدتر از آن خنجر آید ز پشت
ز دشمن اگر هست بس نارواست
چو از دوست آید سراسر خطاست
چو ما بر گلو های یکدیگریم
کجا ما ز اعضای یک پیکریم؟
اگر گفتگو صاف و سازنده است
به آیین و مردم برازنده است
چو آزاده هستی و میهن پرست
گذشت و تواضع نباشد شکست
به خود سوزنی زن ، بدان آه و سوز
مزن دیگران را تو جوال دوز
چو خواهیم رها گشته از تیغ کس
شروع کردن از خود ، جواب است و بس
ا.ه.ل. ایرانی (اهلی) تیر ماه ۱۳۸۹
Comments