ز درد هموطن
ز درد هموطن جان و دل من پر ز دردست
چه بنشستم اگر هم میهن از جان در نبردست
در این اعدام و سنگسار طبیعت چون خدا نیست
به زیر سنگ و آوار است هوا پر خاک و گردست
در اینجا پر شد از بیماری و فقر و خیانت
و هر سو چهره های ناامید رنجور و زرد ست
شدند این حاکمان چون تاس این بازی محنت
یکایک جان مردم مهره ای بر تخته نرد ست
بیا این لحظه تا یاری کنیم بر هموطن ما
چه سود بنشسته ما تا سال دیگر سالگردست
ز هر جایی از این میهن که هستی، هستم و هست
به پا در همرهی هر شیرزن یا هر چه مردست
ز درد هموطن جان و دل من پر ز دردست
چه بنشستم اگر هم میهن از جان در نبردست
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) مرداد ۱۳۹۱
Comentários