دوخته
در غربتم اما همه اندیشه پرواز
چشمان امیدم چو به در دوخته ام
از چاه برون آمده در چاله شدم
آزرده دل و خسته و دل سوخته ام
جانم شده پر پر ، شده روحم آزاد
روحم به پلیدی و سیاهی، چو نفروخته ام
ر فتم اگر از میهن خود باکم نیست
بس خاطره در جان و دل اندوخته ام
هر ذره جانم شده بر پا و پر از شور
از آتش آزادگی و عشق، چو افروخته ام
این لحظه جان بازی و آزادگیم را
از نرگس و نسرین و مجید است که آموخته ام
فریاد غمم چون نشنیدی و صد افسوس
بشنو ز سکوتم ، که لبان دوخته ام
ا.ه.ل. ایرانی (اهلی) مرداد ۱۳۸۹
Comments