top of page
Search
laksariamir

دزد و زالو

دزد و زالو

یکی از خانه ام دزدیده شعرم گوید از اوست

دگر آید و گوید شعر نیست لایق به جاروست

اگر دزد است که میدانی چرا پنهان و ترسوست

و تا دستش شود رو هم گریزان همچو آهوست

ولی از آنکه میآید و میگوید سخنگوست

بپرس تا آردت پندی اگر داند که نیکوست

اگر نیکو نبود پندش کلامش تلخ و بدبوست

کجا اهل ادب بود گر که خود نادان و هالوست

و گر نفرت پیامش بو و هر جا هار و اخموست

کجا آزاده گر , آزادگان را همچو زالوست

ندارد مرحمی بر درد مردم گرچه پرگوست

پر از داد و شعار و انتقاد است چونکه پرروست

نه او همراه و همدل گرم پیکار و تکاپوست

نه بر دریاچه آزادگی رقصان چنان قوست

و در توفان غم بر ما نه قایق هست نه پاروست

فقط عاشق بر آن آیینه هست و چشم و ابروست

کجا آزاده هست یا همدل است یا بوده یک دوست

اگر هر جا فقط داد و هوار و زور بازوست

ز خود بینی اگر گوید که چون مرحم و داروست

بگو تا کرده درمان درد خود را گر که دلجوست

ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) دیماه ١٣٩١




Recent Posts

See All

نیکا

Commentaires


bottom of page