داداشی
هر روز به جان خسته هست اوباشی
امروز رسیده نوبت داداشی
اوباش و هر نوکر و هر فراشی
افتاده به جان او چه با فحاشی
هر روز پزند برای جمعی آشی
خود بوده اگرچه در پی عیاشی
پر قدرت و در اوج جهان هم باشی
مرگ است ز شیاطین تو را پاداشی
این قدرت جانیان و این خون پاشی
از وحشت و از سکوت ما هست ناشی
هر آجر و هر سنگ بنا ، هر کاشی
از پایه تارشان چو در هم پاشی
این رنگ سیه رود از این نقاشی
خونی نچکد ز کس چنان داداشی
ا.ه. ل ایرانی (اهلی ) تیرماه ۱۳۹۰
コメント