top of page
Search
laksariamir

خرم از کرگی دم نداشت

خرم از کرگی دم نداشت


دید مردی سر راهش که خری مانده به گل

صاحب خر شده درمانده و آزرده ز دل

مرد آمد به کمک تا که به آن گوشه رسید

دم خر با همه قدرت و زورش چو کشید


دم خر کنده شد اما خر بیچاره ز درد

داد میزد و شد آن صاحب خر در پی مرد

مرد گردیده شتابان پی یک راه فرار

وارد خانه یک زن شد و زند کرده هوار


زن ز ترسش به زمین خورد و چون حامله بود

کودکش مرد و دریغا که کسی خانه نبود

چونکه مرد با عجله تا به سر بام دوید

بیخبر بود و فتاد چونکه لب بام ندید


و چو افتاد به سر مرد مریضی ز قضا

مرد پیر, مرد و به جا ماند پسرش غرق عزا

مرد گردیده هراسانتر و با گریه دوان

تنه اش خورده به مردم چو دوید دل نگران


یک یهودی به زمین خورد, به تماشا همگان

چشم او خورد به میخی و از آن خون فوران

مرد آمد به در قاضی مشهور دیار

بیخبر آمده چون, قاضی از آن گشته خمار


چونکه قاضی بغلش بوده زن حاکم شهر

شده وحشتزده و شوکه از آن بازی دهر

نکند تا خودش از مسند قدرت چو سقوط

گفت قاضی به تو یاری بدهم حق سکوت


صاحب خر , پسر و شوهر زن, مرد یهود

همه با هم شده شاکی و ز در کرده ورود

گفت بر مرد یهود حق تو گیرم به قیاس

او مسلمان تو یهود, حق تو هست نصف قصاص


بده یک چشم دگر را و قصاصت تو بگیر

یا خسارت بده اما ز کسی کینه مگیر

گفت اما به پسر , چونکه پدر بوده مریض

نصف یک جان سلامت دیه اش بوده عزیز


تو برو بر سر بام و تو بیفت بر سر او

نیمه جان میشود آن مرد تو دگر کینه مجو

منصرف گشته پسر چونکه در آن دیده خطر

نوبت شوهر زن شد که کند صرف نظر


همسرت حامله باید شود از مرد کنون

پس دهد کودک تو , خاتمه این فصل جنون

حکم قاضی همه بشنیده و بس ناشادند

پس گرفتند چو شکایت و خسارت دادند


این میان صاحب خر پر شده از ترس جزا

زده فریاد ندارم که شکایت به خدا

چه شکایت چو خدا خلقتش اینگونه نگاشت

از همان بچگی هم این خر من دم چو نداشت


ا.ه.ل.ایرانی -اهلی - اردیبهشت ۱۳۹۹

4 views0 comments

Recent Posts

See All

پل

Comments


bottom of page