حسین اخترزند
بس بشنویم ز یاران ، جان داده یا که در بند
غمگین شدم من این دم ، از قصه اخترزند
در اصفهان و از کار ، برگشته سوی دلبند
افسوس دست ناپاک ، جانش گرفت به ترفند
از بام زندگانی ، افتاد اگرچه فرزند
در چشم مام میهن ، در اوج و بر دماوند
چون آن درخت امید ، پر ریشه و تنومند
در سایه امیدت ، من مانده آرزومند
بر جان بی گناهت ، بر خون پاکت سوگند
تا زنده ام و هستم ، دارم به یادت پیوند
غم در دلم اگر هست ، بر چهره دارم لبخند
این خاک میهن از تو ، همواره هست برومند
نامت به جا چو بویت ، چون قلبها را آکند
یادت به سینه ها مان، همواره هست اخترزند
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) خرداد ۱۳۹۰
Comentarios