حاجی فیروز یا خواجه پیروز، یک چهرهٔ افسانهای در فولکلورِ ایرانیان است که در نخستین روزهای هر سال، در کنار عمو نوروز، به شهرها میآید تا از آمدنِ نوروز به مردم آگهی دهد. او یک مرد لاغراندام و سیاهرُخ، با کُلاهِ دوکی، گیوههای نوکتیز و جامهٔ سُرخ است که با دایرهزنگی و تنبک، به خیابانها میآید و به رقص، شیرینکاری و خواندنِ آوازِ کوبهای میپردازد .
---
حاجی فیروز
نه سیاهم و نه فیروز ، و نه حاجی و نه دارا
چو خوش هستی، پی نانم ، و کنم با تو مدارا
همه رقصم ، همه آواز، همه لبخندم و زیبا
سینه ام پر شده از درد , چهره ام مانده شکیبا
همه جا سنگ صبورم ، شده سرسخت چو خارا
شده ام قاصد لبخند ، شده ام جاذب و گیرا
دنبک و دایره در دست شده سرمست و خوش آوا
چو دهد نان شبم را , به دلم مانده چه پروا
جامه سرخ به تنم هست ، رنگ رختم به سراپا
چهره ام گرچه سیاه نیست ، رنگ بختم شده تارا
چه غم از رنگ سیاهم ، چو نشستند به تماشا
چو دهند روزی ما را , نکنم اینهمه حاشا
ریشه اش هر چه که باشد ، گر کند مهر شکوفا
سنتی هست قدیمی ، که به جا مانده ، در اینجا
و گر این ریشه سیاهیست , به که رنگش شده رسوا
وگر این رنگ نژادیست , به که آیین شده میرا
و به یاد آر تو به نوروز ، که امید است به فردا
تو به یاد آر حاجی فیروز ، که نه حاجیست نه دارا
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) اسفند ۱۳۹۰
---
شوربختانه حاجی فیروز , آنجا که در اندیشه و قلبی ناپاک , به تحقیر مردی با چهره سیاه , یک برده و انسان کمتر از دیگران, تبدیل میشود, و به نژاد پرستی دامن میزند, جای سؤال اساسی دارد.
حاجی فیروز با گیوه بر پای و لباس قرمز و چهرهای سیاه شده بر خیابانها میآمد در حالی که دایرهای در دست داشت اشعاری را با کلمات شکسته میخواند.
در برخی منابع گفته میشود که نمایشِ حاجی فیروز، ریشه در فرهنگِ میانرودان دارد. برخی منابع دیگر، ریشهٔ حاجی فیروز را بسیار دیرینهتر و پیوسته به دورهٔ برزِ بابل میدانند حاجی فیروز همچنین به نمایشهای کُهنِ کوسه برنشین و میرنوروزی پیوست داده شدهاست؛ نمایشهایی که کنایهآمیز و در واخواستِ شاه برگزار میشدهاند.
مهرداد بهار، نویسنده و پژوهشگرِ ایرانی، حاجی فیروز را وابسته به جشنهای سیاوش دانستهاست. به گفتهٔ او، گمان میرود که این چهره، برگرفته از یکی از اسطورههای تموز، ایزدِ کشاورزی و چارپایان، در میانرودان باستان باشد. او سپس ادعا کرد که چهرهٔ سیاهشدهٔ حاجی فیروز، گویای بازآمدنِ او از سرزمینِ مردگان است، و جامهٔ سرخِ او، نشان از خونِ سیاوش دارد. او همچنین گفتهاست که واژهٔ سیاوش میتواند به معنیِ «مردِ سیاه» یا «سیاهرخ» باشد.
کتایون مزداپور، اسطورهشناس و استاد زبانهای باستانی، در مصاحبهای، از ترجمهٔ لوحی اکدی گفتهاست و آن را تأییدی بر ایدهٔ مهرداد بهار دانستهاست. در آن لوح، چنین آمده که دوموزی (شوهرِ ایزد تموز)، در نیمی از سال، با جامهٔ سرخ و در حال نواختن دایرهزنگی، دنبک، ساز و نیلبک، به دنیای زیرزمین رفته تا همسر خود را بازگرداند؛ و این سرگذشت، گویای آغاز دوبارهٔ باروری بر زمین است.
مهدی اخوان ثالث، در پاورقیِ خود در سرودهٔ ارغنون، با نشان دادنِ بیزاری از حاجی فیروز، آن را «بقایای نفرتانگیز عهد توحش و بردهداری» نامیدهاست.
---
ارباب خودم
ارباب خودم چرا نمیخندی ، من آمده ام به کاسه لیسی
ارباب خودم فرانسوی بود ، آمریکایی بود و انگلیسی
ارباب خودم سرتو بالا کن ، بر خدا و آسمان نگاه کن
گفتم که خدا رئیس ما بود، ارباب خودم تو هم رئیسی
هر چی گفته ایم قانون حق هست، تقصیر من و تو نیست که لق هست
ارباب خودم دروغ کجا بود، از هر طرفی چو هست حدیثی
مردم اگر از ما گله دارند ، کی با خودشان حوصله دارند
خون مردم ما همه تازه ، همسفره شو با ما چو خبیثی
ارباب خودم بز بز قندی ، ما نوکرتیم چرا نمیخندی
ارباب خودم نفت را که دادیم ، با ما تو نگو چرا خسیسی
بشکن بشکنه , بشکن, بیگانه و خائنین تو بشکن
ارباب خودم رفتی از اینجا ، یادت نره نامه بنویسی
ارباب خودم چرا نمیخندی ، من آمده ام به کاسه لیسی
ارباب خودم فرانسوی بود ، آمریکایی بود و انگلیسی
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) فروردین ۱۳۹۱
شاید باید پرسید مزدور کیست و ارباب کدام است.....
هرچه که هست, حاجی فیروز نه حاجی است , نه پیروز و تنها با سختی دنبال نان شب بر سفره خالیست . آنجا که نقش او به نژاد پرستی و کوته بینی انسانها دامن میزند, باید ریشه یابی کرد و آگاهی داد, و با هر گونه افکار نژادپرستانه مبارزه کرد.
Comments