تخم مرغ
- laksariamir
- Jun 4, 2020
- 1 min read
تخم مرغ
من نمیدانم که اول مرغ بود یا تخم مرغ
دانم اما پول مرغ و تخم مرغ ها را که برد
کودکی دیدم به راه خود که از خون میگریست
قلب من از دیدنش ناگه به درد آمد فسرد
کودک درمانده و نالان صدایم کی شنید
چون سرش را در میان زانوانش میفشرد
تا به خود آمد به یاد آورد هراسان بیدرنگ
تخم مرغهایی که افتادند زمین را میشمرد
من سراپا غرق شرم و غرق فکر ماندم به جا
سهم او نان و پنیر است مرغها را پس که خورد
من شدم حیران از این بی اعتنایی های خویش
هر طرف چون کودکی مردی زنی افتاد و مرد
چاره هست در ریشه باید کرد جدا نفرت ز مهر
قلب خود را این زمان باید به یکدیگر سپرد
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) آبان ۱۳۹۰
Comments