به زمین به من نگه کن
غم من تو کی ببینی چو سرت به آسمان است
که امید من به فردا همه جا به مردمان است
چو ز آسمان در اینجا همه پر ز شاکیان است
و امید ما ز دستیست و کسی که همزبان است
تو مگو غمی ندارم ، غم من کجا نهان است
چو ندیده ای تو اشکم که ز دیده ام روان است
ز لحاف کهنه من ، تو نگو که پرنیان است
که به جان خسته من همه جا پر از زیان است
و در این هوای سوزان که بدون سایه بان است
که نمانده قطره ای آب چه جواب تشنگان است
تو مگو ز جام دستت که به من چو شوکران است
تو مگو ز سفره خویش ، که به بینوا گران است
و شکسته قایق من ، که بدون بادبان است
چو شود روان به دریا چه کنم که بی امان است
تو مگو که نور عالم همه از ستارگان است
چو درون سینه ما ، همه جا چو کهکشان است
تو ز آسمان چه خواهی ، که همیشه ناتوان است
به زمین به من نگه کن که دیار خستگان است
و نگاه من در اینجا ، چو نگاه عاشقان است
چو نگاهی است ز انسان ، که همیشه مهربان است
به دیار آدمیت ، تو بیا که بیکران است
تو بیا و همسفر شو ، که سفر در این زمان است
غم من تو کی ببینی چو سرت به آسمان است
که امید من به فردا همه جا به مردمان است
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) اردیبهشت ۱۳۹۱
Kommentarer