بخش ۱ - باد شکم
یکی سرزمین بود، اندر جهان
سراسر نشان از خرد بود و جان
بسی حاکمان خردمند دید
و گه ظالمان هم بیامد پدید
یکی حاکم آمد برون در دیار
ز مردم گرفتش همه اختیار
منم حاکم دین و ایمانتان
برایم چو باید دهید جانتان
سری گر به تن هست به راه منست
جدا از من ار هست ، جدا از تن است
و هر آنچه دارید که دارد بها
بیارید چو هستم پر از اشتها
از املاک و از پول و از سیم و زر
و یا قدرت کار هر کارگر
برای من است چونکه من حاکمم
و هر آنچه دارید ، باشد کمم
رسید فقر و بدبختی و مالیات
و مردم به دنبال راه نجات
شدند مردمان پر غم و ناله ها
همه شاکی از چاه و از چاله ها
و آن شاه ظالم چو اندیشه کرد
یکی فتنه تازه را پیشه کرد
اگر باد پیچیده پشت دلت
روا هست فقط داخل منزلت
صدایی و بویی چو آید برون
نباشد روا به که هست اندرون
ز یزدان جدا بود و باشد حرام
جدا باشد از ما ، و از هر مرام
اگر باد دارید درون شکم
مبادا رها کرده در پیش هم
چو دیدی یکی ، داد بادی هوا
سرش را ز تن کرده باید جدا
چو پیچید باد در شکم هایشان
نشستند با درد دل هایشان
مبادا ز ما ناگهان در رود
خطا کرده آن دم ز ما سر رود
سراسیمه مردم ز هر شهر و کوی
به ناگه چو بسیار شد، های و هوی
وزیری به پا شد ز ظالم دلان
خبر داد ز اصلاح و عدل زمان
تو ای حاکم دین و ایمان ما
بیا بشنو از روح و از جان ما
قبول است هر ظلم و هر ناروا
ولی درد باد شکم کن دوا
به جا ماند به سر ظلمت و تیشه ها
ولی رفت ، قانون دل پیچه ها
به ناگه چو هر کس دمی شاد شد
هوا بار دیگر ، پر از باد شد
تو گویی که پایان بیداد بود
و مردم ز زنجیر آزاد بود
از آن پس جهان شد دوباره به کام
فراموش شد مردمان را پیام
ا. ه. ل. ایرانی (اهلی) خرداد ١٣٨٩
Comments