top of page
Search
laksariamir

ایران زمین


ایران زمین

در ایران به پا خاست یک پادشاه

که بود مقتدر , نیکدل , دادخواه

خردمند بود و بس اندیشمند

شدند مردم از آن خرد بهرمند

چو ایران فلات است و مهمان نواز

ز هر سو شود دست دشمن دراز

همان به که مردم در این سرزمین

هم آوا , که آوا شود دلنشین

به بابل چو آمد و لشکر کشید

سخن گفت از مهر و مردم شنید

که ایران زمین گشته یکپارچه

که آزاد به هر شهر و بازارچه

نگه کرد بر مردم کشورش

چو هر کس نگه کرده بر سرورش

در آن روز بر روی سنگی نبشت

تو گویی ز نو سرزمینی سرشت

همه مردم سرزمین زنده باد

و ایران زمین شاد و پاینده باد

نباشیم ما کشوری برده دار

و آزادگی هست ز ما یادگار

پرستش چو خواهی خدای خودت

خدا هست یا نیست، برای خودت

به هر پیشه ای گر شدی کارگر

ز کار تو میهن شود بارور

ز هر سو که در سرزمین مانده ایم

برابر و یکسان و آزاده ایم

و روزی بتازند گر دشمنان

سراپا شویم یکدل و همزبان

خردمندی و دانش و از هنر

سراسر شد ایرانزمین بهره ور

و ایران درخشید در باستان

نشد گرچه آن آخرین داستان

گهی آمد از ره شهی نابکار

و گه مردم ما فراموشکار

گه از دین و ایمان شدیم ریش ریش

گه از یاد بردیم ز آیین و کیش

ز بیگانه و خائن ای بس که رفت

بجا گرچه ماند درد میهن و نفت

ز دولت و دین خانه برباد شد

دوباره پر از رنج و بیداد شد

چو یاد آوریم ما نیاکان خود

به آزادگی میدهیم جان خود

هم آوا ز جان و خرد ما به پا

که ایران زمین بار دیگر رها

ا.ه.ل ایرانی (اهلی) آبان ۱۳۸۹





1 view0 comments

Recent Posts

See All

コメント


bottom of page