انسانیت از من گریخت
- laksariamir
- Feb 20, 2021
- 1 min read
انسانیت از من گریخت
هر طرف پر شد ستم من بیصدا پنهان شدم گه ز شادی گه ز وحشت من چه بی وجدان شدم شرمگینم چون دمی انسانیت از من گریخت بی خبر یا با خبر همبازی شیطان شدم
غرق شادی دیده بستم من به درد دیگران خود جدا کردم ز اسرار زمین و آسمان چشم بستم من دمی انسانیت از من گریخت بردم از یاد راه آزادی و از آزادگان
خود رها کردم من آسان چون ز هر چه درد و غم روح و جان آسودم و پر کردم هر دم من شکم آه و افسوس چون دمی انسانیت از من گریخت خود شدم درد جای درمان در جهان پر ستم
از سیاهی پر شد هر سو روشنایی را گسست جان و روح پاک هر آزاده را در هم شکست من چه گویم چون دمی انسانیت از من گریخت این سیاهی چون غباری شد و بر بامم نشست
هر طرف پرپر گلی شد گرچه چشمانم ندید هر طرف فریادی از درد کی ولی گوشم شنید پر ز دردم اینچنین انسانیت از من گریخت در سکوت من چه آسان هر طرف خونی چکید
من نمیدانم چه شد اینگونه جانم را گسیخت باور و اندیشه من ناگهان درهم چو ریخت روح و جانم چونکه اینسان یکدگر آسان فریفت وای بر من چون دمی انسانیت از من گریخت
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) خرداد ۱۳۹۱

댓글