امتحان ------------------------------------------------- از داستانهای جان و خرد روزگاری گرم صحبت شد بدر با یک جوان تا کند آینده فرزند خود را امتحان روی میزی را گذاشت جام شرابی بس گران در کنارش سکه و قرآن گذشت او هم زمان با خود اندیشید اگر نوشد شراب و خوش از آن میشود بی بند و بار و زندگانی پر زیان گر که برداشت سکه را کاسب شود او پر توان یا که قرآن را ، شود دیندار و اهل آسمان غرق رویا بود ولی خشکیده در جا ناگهان از تعجب گرچه انگشتش به جا ماند در دهان با تعجب دید پسر نوشید شراب در استکان سکه در جیبش گذاشت، قرآن بدستش شد روان زان سبب دانست پسر خواهد شد آخوند بی گمان شد ولی نالان چرا کردم پسر را امتحان ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) دیماه ۱۳۹۰
laksariamir
Comments