از چه شاد هستم
چونکه پرسیدند ز جانداران عالم یک سوال
یک به یک گفتند چه شادان کرده آنان تا بحال
نعره ای کرد شیر وهرکس چون به سویی در فرار
گفت این خوشبختی است چون بی نظیرم در شکار
شادمان از وزن خود گفتند سخن فیل و نهنگ
ما بزرگ هستیم و پر قدرت ولی کی اهل جنگ
چون عقاب شد گرم پروازش به اوج آسمان
گفت جهان در زیر پایم هست و شادم بی گمان
کوچک هستم من و ناچیزم و هستم گرچه موش
شادمانم من ز سوراخم و میمانم خموش
ناگهان ماری ز سوراخی نهان بیرون خزید
شادمان بود چونکه در راهش کسی را میگزید
هر کدام دادند جواب تا آنکه نوبت شد به خر
سر ز آخور کرده بیرون ، شادمان با عر و عر
من چه خوشبختم که دارم سر درون آخورم
بی خیال از دور و بر من کاه خود را میخورم
نوبت کفتار شد ، گفت من چه شادم در جواب
مرده خوارم هر چه باشد ، شیر و خر را یا عقاب
این میان روباه برون آمد و گفت لبخند به لب
حیله گر هستم ، بگیرم هر چه خواهم روز و شب
من عقاب و شیر را چون خر کنم خودبین و مست
میشوند کفتار و مار هم در حمایت زیر دست
باور هر کس چو میدزدم به نیرنگ و دروغ
زندگانی هست به کام من درخشان پر فروغ
سگ ولی گفت پاسدار خوبی ام دشمن به بد
شادمان از آنکه نامم زنده ماند تا ابد
نوبت انسان رسید و ماند سراپا غرق شرم
چونکه هرخوبی بدی دید و چشید هر سرد و گرم
زین خردمندی خود , انسان نمانم من اگر
به که سگ باشم، نباشم خودپسند و بی ثمر
شادمانم گر توانم مانده انسان هر کجا
گر بمانم من جدا از هر فریب و ادعا
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) دیماه ۱۳۹۰
Коментарі