احمد نجاتی کارگر
- laksariamir
- Sep 25, 2020
- 5 min read
امروز زادروز احمد نجاتی کارگر که ۳۳ ساله میشد..... کشتند , و با کسی به همین نام مصاحبه و قتل را انکار کردند!
احمد نجاتی کارگر
امروز که قلم درون دست , پر از شرر بود
روزیست که به یادی از نجاتی کارگر بود
خرداد که رسید به پا شد احمد چو دلیران
در راه وطن اگرچه پر ز دردسر بود
افتاده به چنگ شوم دژخیم ولایت
مادر پدرش چه ها کشید و بیخبر بود
یک هفته گذشت رسید خبر که رفته زندان
مادر پدر هر گوشه به دنبال پسر بود
با پول وثیقه گرچه آزاد شد احمد
مادر پدر از درد پسر شکسته تر بود
در زیر شکنجه ها شکست چو جان پاکش
جان داده به میهنش که آخرین سفر بود
بر خاک سپرده گرچه مادر پدر او را
گفتند نمرده این پسر , چه جای شر بود
کشتند و نهان نموده بی شرم و حیایی
این دولت و دین ز قتل او چو مفتخر بود
شد نوبت ما که کرده یاد احمد امروز
در روز تولدی که پاک و پر ثمر بود
زین قصه دلم شکست و سینه شعله ور بود
امروز که به یادی از نجاتی کارگر بود
ا.ه.ل ایرانی -اهلی - شهریور ۱۳۹۹
--
امروز زادروز احمد نجاتی کارگر هست. احمد هنوز ۲۲ ساله نشده بود که پس از دستگیری در تظاهرات انتخابات ۱۳۸۸ در زیر شکنجه هر دو کلیه خود را از دست داد. پس از روزها بیخبری و دربدری , خبر بازداشت احمد رسید. پس از پرداخت وثیقه هنگفت, در خان دیدند که احمد دیگر احمد نبود, و از شدت جراحت و خونریزی جان سپرد. این دولت بیشرم حتی پس از به خاک سپردن احمد, ادا کرد احمد زنده است و این خانواده دروغ میگویند. با جوان دیگری به همین نام در تلویزیون مصاحبه کردند, و گفتند احمد زنده است!! با این کار هر چه بیشتر بر زخمهای جانهای رنجور و شکسته این خانواده نمک ریختند.
(۳۱ شهریور ۱۳۶۶–۱۵ امرداد ۱۳۸۸) از بازداشت شدگان بازداشتگاه کهریزک بود که به دلیل ضرب و شتم در بازداشتگاه بعد از آزادی به دلیل از دست دادن هر دو کلیه کشته شد.
---
به نقل از رادیو فردا:
دو روز بعد از برگزاری انتخابات مناقشهبرانگیز ریاست جمهوری ایران است. ۲۴ خرداد ماه و خیابانهای تهران و سایر شهرهای ایران دیگر مثل قبل از انتخابات امن نیست. بخشهایی از شهروندان ایرانی در اعتراض به نتایجِ اعلام شده انتخابات به خیابان آمدهاند. احمد نجاتی کارگر نیز در میان آنهاست. نقاط مختلف تهران شاهد تجمعات معترضان و حضور نیروهای امنیتی است. مردم از کوچههای اطراف دانشگاه بوعلی به سمت خیابان تهران نو حرکت میکنند و به صورت پراکنده شعار میدهند.
شب از راه میرسد اما احمد به خانهاش بر نمیگردد. آشوب به دل اعضای این خانه افتاده است. مادر خبر درگیریهای مردم با مأموران امنیتی را شنیده و احتمال میدهد که احمد را در همین شلوغیهای توی خیابان بازداشت کرده باشند. تا صبح بیدار میماند در انتظار تماسی از فرزندش، اما این انتظار هفت شبانهروز طول میکشد و تمام اعضای این خانه با نگرانی به همه جا سر میزنند تا نشانهای از احمد پیدا کنند. زنگ در به صدا در میآید. دو مأمور وارد خانه میشوند. تمام وسايل خانه را بازرسی میکنند و سپس به خانواده احمد خبر میدهند که فرزندشان حوالی تهراننو بازداشت شده است.
پس از آن خانواده احمد مرتب میان دادگاه انقلاب و اوین رفت و آمد میکنند تا اینکه سرانجام به گفته پدرش به آنها اعلام میشود که با گذاشتن سند کفالت میتوانند فرزندشان را آزاد کنند. پدر احمد نجاتی کارگر میگوید:
«بعد از اینکه دستگیرش کردند، ۹ روز، ۱۰ روز در کهریزک بود یا کجا بود نمیدانم ولی رفتیم سند گذاشتیم و آزادش کردیم اما بعد که سند را آزاد کنم به من میگویند بروید دادگاه هر وقت موعدش شد شما را خبر میکنیم. میگم موعد چه چیزی...»
احمد وقتی که به قید سند آزاد شده بود به گفته اعضای خانوادهاش دیگر در خانه کمتر حرف میزد. اتاق دم کرده و ساکت است. خواهران دور احمد حلقه میزنند و سعی میکنند با شوخی و خنده او را از سکوت و انزوا بیرون بکشانند. احمد به آنها لبخند میزند و میگوید چیزی نیست نگرانم نباشید.
مادر اما دلش طاقت نمیآورد. صورت کبود احمد را چند باری میبوسد و بعد آرام لباسهایش را بالا میزند. چشمهایش وقتی به کبودیهای روی پهلوها و کمر احمد میافتد، بیتاب میشود. گریه میکند و مدام از احمد میپرسد: کجا بردنت؟ با تو چه کردند؟
منزلت محمدی، مادر احمد، در گفتوگویی که بعدها با او داشتم میگوید که احمد نمیدانست که او را پس از دستگیری به کدام بازداشتگاه برده بودند اما میگفت جایی که بود تمام روز آنها را کتک میزدند و بعد یک سیب زمینی پخته و تکهای نان را به سمت شان پرت میکردند روی زمین پر از خون بازداشتگاه. او به مادرش گفت تنها دو روز قبل از آزادی آنها را به اوین منتقل کرده بودند.
احمد چند روزی در خانه میماند اما درد کلیهها و پهلوها امانش را میبرد تا آنکه سرانجام در ۲۲ تیرماه ۸۸ راهی بیمارستان لقمان تهران میشود:
«آنقدر احمد را زده بودند که کلیههایش از کار افتاد. حرف نمیتوانست بزند اما دو تا خواهرهای احمد عین پروانه توی بیمارستان کنار او بودند. البته احمد حرف زیاد نمیتوانست بزند چون دستگاههای زیادی توی دهن او بود. با ایما و اشاره حرف میزد. من که دو دفعه رفتم او را دیدم حالم بد شده بود. خواهرانش با لباس میتوانستند چند دقیقه در روز بروند او را ببینند. ۱۰ روز در کما بود، بعد از ۱۰ روز به هوش آمد. ۱۰ روز هم زنده بود اما بعدش تمام کرد.»
احمد نجاتی کارگر در ۱۵ مرداد ۸۸ تمام کرد و خانوادهاش دو روز بعد یعنی ۱۷ مرداد جسد او را از بیمارستان تحویل میگیرند و سپس پیکرش را در آرامگاه دو طبقهای که طبقه نخست آن متعلق به مهدی برادر بزرگتر احمد بود، دفن میکنند.
آنها در خبرها میخوانند که دو نامزد معترض به نتایج انتخابات کمیتهای برای پیگیری وضعیت کشتهشدگان تشکیل دادهاند. راهی دفتر این کمیته میشوند و شرحی از جزئیات را به اعضای کمیته میگویند و سپس نام احمد نجاتی کارگر برای نختسین بار در لیستی که از طریق این کمیته تهیه شده، در وبسایت نوروز منتشر میشود.
آنها به دادسرا نیز شکایت میبرند اما مادر همچنان دلش بیقرار است و در فضای غمگین خانه آرام زیر لب دعا میخواند. صدای زنگ تلفن در خانه میپیچد. مادر احمد گوشی تلفن را بر میدارد و از پشت خط صدای یکی از بستگانش را میشنود که میگوید تلویزیون را نگاه کنید، مجری برنامه خبری ۲۰:۳۰ دارد میگوید که احمد زنده است.
مادر چشمهایش سیاهی میرود، با دستهایی که حالا میلرزند گوشی تلفن را زمین میگذارد و هنوز به تلویزیون نرسیده دوباره زنگ تلفن در خانه میپیچد و دوباره کسی آن سوی خط خبر میدهد که تلویزیون را نگاه کنند. مادر احمد در گفتوگویی که پیشتر با او داشتهام میگوید که فرزند ما را کشتهاند و برایش در صدا و سیما سناریو ساختهاند:
«ما شبکه دو را گرفتیم و دیدیم می گویند که ببینید این خانواده دروغ گو هستند و پسرشان زنده هستند و با یک نفر به نام احمد نجاتی کارگر مصاحبه کردند که میگوید من زنده هستم. من یک پسرم به نام مهدی هم هشت سال پیش فوت کرده، ما آمده بودیم که سنگ قبر را بلند کنیم این یکی برادرش را دفن کنیم روی آن قبر قدیمی سنگ قدیمی میشکند و آنها هم میآیند از همین فیلم میگیرند... خیلی به ما ظلم کردند وقتی شوهرم شنید خیلی ناراحت شد چون خیلی به این بچه علاقه داشت.»
پدر احمد نگران میشود، لباسهایش را میپوشد و رو به همسرش میگوید که باید بروم کنار احمد باشم. توی خانه دلم قرار نمیگیرد. پدر احمد در گفتوگویی که پیشتر با او داشتم میگوید:
«من سه شبانه روز آنجا بودم که این لعنتیها نیایند جنازه را ندزدند. دوربین از صدا و سیما برداشتند رفت آرامگاه پسرم فیلمبرداری کردند و اعلام کردند خانواده شیاد و دروغگو هستند. در حالی که من مدرک بهشت زهرا را دادم. بچه من آنجا دفن است... (گریه میکند) خدا لعنتتان کند... سه شبانهروز من بالا سر این قبر بودم ولی شبها بیرونم میکردند... روز دوباره بر میگشتم از ترس اینکه مبادا بیایند جنازه پسرم را ببرند...»
خواهران احمد در گوشهای از اتاق روی برگههای کاغذ خم میشوند تا نگرانیهای اعضای این خانه را در نامهای سرگشاده به اطلاع افکار عمومی برسانند. آنها مینویسند که خبر منتشر شده در صدا و سیما مبنی بر زنده بودن احمد «کذب محض» است.

Bình luận