۱۳۵۷
- laksariamir
- Aug 3, 2020
- 1 min read
۱۳۵۷
هزار و سیصد و پنجاه و هفت هم رسید و رفت ولی ما مانده در غم یکی رفت و یکی آمد در این شهر ولی ما گم شدیم در پیچ یک خم
رسید اوج ستم از دین و دولت اگرچه برده ما از یاد کم کم
فقط آب گل آلود است که برجاست
اگرچه نام آن گردیده زمزم
گرفتند گرچه ماهی از همین آب به درد بی غذایی شد چه مرحم
نداریم خانه یا نانی و پولی
چه سود است از بهشت, دینار و درهم
چه آمد بر سر شیر ژیانم چو خوابش برد و رفت از قلب پرچم
ز هر سو خاک میهن غرق خون شد
ز هر سو دیدگان باریده نم نم
بیا آزادگان را کرده یادی به اسرار وطن تا گشته محرم
بیا حافظ شویم بر میهن خود
نخواهیم گر شویم ویرانه چون بم
کجا راه گریزی هست بر ما نباشیم تا به درد هم چو مرحم
هزار و سیصد و پنجاه و هفت هم
رسید و رفت ولی ما مانده در غم
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) فروردین ۱۳۹۹

Commentaires