شیوا
با یاد شیوا امروز از دیدگان میباری
اما به پا شو ای دوست ، در جای اشک و زاری
شیوا نظر آهاری، شیوا نظر آهاری
از بند تا در آید ، باید کنیم همکاری
افسوس چون این ظلمت، شد قصه ای تکراری
برجان پاک میهن ، ظالم کند سواری
شیوا نظر آهاری ، بر پا شد با هشیاری
تا دیگران بدانند، بر پا شوند بسیاری
سی سال خواب و غفلت ، شد موسم بیداری
تا سرنگون شود این، ناحقی و خون خواری
شیوا نظر آهاری ، بر پا چنان سرداری
تا بشنود جهانی ، از هر ستم اخباری
بر جان میهن ما ناگه شد این بیماری
از آستین میهن، آمد برون چون ماری
شیوا نظر آهاری ، کی داد تن به خواری
بالا زد آستین را ، از جان نمود ایثاری
افتاده بود به زندان ، تا آیدش فشاری
اما نشد حاضر او ، بر خفت و بی عاری
شیوا نظر آهاری ، در چهره این تاری
آمد بسوی یاران ، با دست مهر و یاری
انگشت بر دهانیم ، از همتی که داری
در جان و دلها هستی ، بر میهن افتخاری
شیوا نظر آهاری ، این دم به بند است، آری
بر ماست تا نیاید، بر جان او آزاری
ا.ه.ل. ایرانی (اهلی) شهریور ۱۳۸۹
Comments