زنی
زنی در کشور من نان ندارد
اگر چه مادر است خود جان ندارد
دلی دارد شکسته گرچه پر درد
به درد دل کنون درمان ندارد
پر است از شور و عشق زندگانی
ولی در زندگی امکان ندارد
ز دین و دولتش سهمی در اینجا
بجز یک سینه ی ویران ندارد
کشید از کودکی این بار غم را
و درد خود ز کس پنهان ندارد
تماشاخانه ی این شهر دلسنگ
دریغا یک نفر انسان ندارد
پر از حرف است اگر در جمع مردان
عمل نیست چون که حق خواهان ندارد
فقط آزاده بر پا هست و همراه
که ترس از دار و از زندان ندارد
خرافات است درون ریشه پنهان
درون ریشه ها برهان ندارد
بنام یک خدا شیطان بپا هست
کسی کاری به این شیطان ندارد
به نام دین و ناموس سیاهی
مرام جانیان وژدان ندارد
و تا دولت و دین اینست ز بنیان
در اینجا درد زن پایان ندارد
و از هفت آسمان هم ارمغانی
بجز یک دیده ی گریان ندارد
چو عمری دید فریب آسمان را
دعا دارد ولی ایمان ندارد
جهان زن پر از درد است و پیکار
مگو این درد و غم ایران ندارد
زنی از ریشه ایران پاکان
چرا در کشور من جان ندارد
ا.ه.ل.ایرانی - اهلی-روز زن , اسپند ماه ۱۴۰۰
Комментарии