پلی باشیم برای مهر و دانایی و انسان
نمانیم ما جدا با نفرت و کشتار و نادان
شویم بر درد این دنیا دوا و جزو درمان
پلی باشیم بسوی حق و بر دلهای ویران
اهلی
----
پل
---------------------------
از داستانهای جان و خرد
در دیاری دور دشتی بود بزرگ و بی کران
بود رودی بس خروشان در میان آن روان
از پدر مادر رسید این دشت به فرزندانشان
هر دو بودند شاد و خندان هر دو بودند نوجوان
سالها ماندند برادرها رفیق و شادمان
تا که روزی اختلافی بین آنها شد عیان
ناسزا ، پرخاش و بی مهری و گشتند بد دهان
اندک اندک شد سکوت و شد جدایی بی گمان
یک برادر را رسید روزی ز راهی میهمان
رهگذر نجار بود ، جویای کار از میزبان
وان برادر خانه ای آن سوی رود دادش نشان
گفت آنجا هست برادر کوچکم را آشیان
بین ما رودیست از نفرت ، خروشان، بی امان
چونکه ساخت او خانه اش آن سوی رود پر توان
خواهمت این دم که تا سازی حصاری بینمان
تا نبینیم همدگر را ، گشته از هم ما نهان
گشت نجار گرم کار هر لحظه چون عمری گران
در پی کارش شتابان شد به هر سویی روان
چونکه صاحب خانه بیرون شد ز خانه ناگهان
شد زبانش عاجز از هر گونه گفتار و بیان
با تعجب دید حصاری نیست آنجا در میان
در عوض نجار ساخت یک پل بروی رودشان
خشمگین گردید با نجار و گردید بد زبان
این میان از پل گذشت دیگر برادر سویشان
دست بوسی کرد با آغوش باز لبخند زنان
گفت بخشش جویم این دم ای برادر من ز جان
بار دیگر گشته با هم شادمان و مهربان
خواستند تا مانده نجار در کنار و نزدشان
گفت نجار گرچه میخواهم بمانم یک مکان
ای بسی پلها که باید ساخت اما در جهان
شد زمان ساختن ها تا شود کمتر زیان
ساختن ها آورند آزادگی را ارمغان
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) خرداد ۱۳۹۰
Comments