نوشین و سهیلا اقدسی
چرا ما برده از یاد ای بسی را عذاب و درد و رنج بی کسی را چرا ما برده از یاد درد زندان چو نوشین و سهیلا اقدسی را اهلی دوشنبه, ۱۰ آذر, ۱۳۹۳...
Amir Laki (AHLI)
چرا ما برده از یاد ای بسی را عذاب و درد و رنج بی کسی را چرا ما برده از یاد درد زندان چو نوشین و سهیلا اقدسی را اهلی دوشنبه, ۱۰ آذر, ۱۳۹۳...
ای بسا آیات که نازل شد برای جنگ و قدر تا گرفت جان جنگ قدرت در کنار چاه بدر پلکانی شد تجارت با سیاستها و تیغ از ره آمد حاکمی نو اندک اندک...
خونین شده دل چو رفته ایندم ملکی سوزانده دوباره چون تن شاپرکی زخمی شده بود دلم ز مرگ بهنود پاشیده کنون به زخم جانم نمکی اهلی محسن ملکی...
جرم است که ما زن باشیم از دید مرد نادان , جرم است که ما زن باشیم صاحب به پیکر خویش , صاحب به این تن باشیم با حکم دین و دولت , بی کار و...
در سیاهی رفت ولیکن رنگ جانش خوش به جاست آنکه دردش را نبیند بیگمان خود نارواست رنگ رویا های او همواره رنگی آشناست آتشی در زیر خاکستر ز...
آنکه میپرسد چرا پس آفرید ایزد تو را بایدش پرسید چرا خود آفریدش آن خدا گر خدایی بود و بست چشمان خود را هر کجا بایدش پرسید چرا پس آفرید هر...
من نمیدانم چه هستم کودکم یا مادرم بچه دارم در بغل دستم به دست خواهرم من ندیدم کودکی را کی بیامد کی برفت من که را یاور شوم گر خود چنین بی...
آزاده ای به پا خاست بر پا برای میهن تا این هوای تارا ، گردد دوباره روشن یاد آوریم رضا را ، افتاده دست دشمن آزاده را به یاد آر یاد آر رضای...
چه دانند ظالمان از روز و شبهای فقیران که خاکستر نشینان را نمیدانند چو انسان و اما آتشی در زیر خاکستر چو پنهان برون آید و گیرد شعله از این...
هرطرف هست یک جوان در دست دژخیمان اسیر والدین از این غم فرزند خود صد سال پیر گر که بر پاییم و جوییم هر کجا ما یک تغییر همصدا و همقدم گردیم...
از سکوت من و تو هست و کری یا کوری گر که آزاده دل است خفته درون گوری نوبت مهر و شهامت شده و غیوری تا به پایان برسد این قفس مجبوری اهلی
در محیط زندگی هرگز میار آلودگی پیش از آن باید بسازیم پایه های زندگی چونکه این آلودگی ست از ژرفنای بردگی بشکنیم زنجیر پا را گر که هست...
در میان خاطرات زندگانی خوب و بد بهترین است یاد مادر چون بماند تا ابد روح و جان من تن من تا که قلبم میتپد هر کجا هستم و باشم بوی مادر...
لبخند تو هرگز به دلی گر ننشست از سنگدلی و نکبتت بوده و هست پنداشته خود جنس طلا دلقک پست پنهان سازی ز مردمان چو هر دو دست اهلی
هر گوشه دسته دسته ، بس کارگر نشسته بیکار ، گرسنه خسته ، با دست پینه بسته گردیم اگر همبسته ، زنجیر خود گسسته برپا شویم که با هم ، دست ستم...
یک جا سخن از پنج تن است و مذهب یک جا سخن از اینشتن است و مکتب دانش چو نبود خلاصه سازم مطلب زحمتکش و آزاده همیشه در تب اهلی
ما نفهمیدیم گناه خود در این شهر خراب هر چه گفتند گوش کردیم گرچه ماندیم بی جواب ما حرام هستیم و شیطان هست پر از عطر گلاب میشود حاکم و سهم...
دست ناپاکی که هست بر کودکان حاصل است از ریشه ها در این مکان ریشه ها باید برانداخت این زمان تا که پایان یابد این آزار جان اهلی
امروز دلم هوای دلدار نمود دل در همه جا ز یار خود داد سرود من خویش به آتش زنم و به آب رود دلدار چو نیست، این تکاپو ز چه سود اهلی
به قدرت آمدند با دام دین و نام دجال گرفتند قلب آزادی و استقلال به چنگال به نام یاوری بر مردم بی چیز و اطفال نمودند جیب و کیسه پر ز بیت...