کرکس
در دل شبهای تار بی کسی بیخبر دل داده بودم بر کسی خود شد اما چون سیاهیهای شب شد به جان و پیکرم چون کرکسی اهلی
Amir Laki (AHLI)
در دل شبهای تار بی کسی بیخبر دل داده بودم بر کسی خود شد اما چون سیاهیهای شب شد به جان و پیکرم چون کرکسی اهلی
این نگاه بیگناهم پر ز مهر زندگیست پر ز مهر آدمیت ، خالی از هر بندگیست گرچه گاهی سهم من در زندگی درماندگیست عاشقم بر زندگی و راه من...
بار اول رفته بودم حج که دیدم خانه ای بار دوم من خدا دیدم شدم پروانه ای بار سوم من ندیدم آن خدا و خانه را درد و رنج دیدم شدم در خاک انسان...
در جهان ما پر از زخم است و درد بی دواست جان من بشکسته از فقر وین شکستن بیصداست گر تو بینی میفروشم این زمان من چسب زخم چسب زخم بر زخم مردم...
پاسدار جان من آن بود که جانم را گزید من خطایم کودکی بود در دل فقری شدید گرچه او هم خاک من بود ناله هایم کی شنید کاسه لیس حاکمان شد من و...
گر گرسنه مانده گجشک مرگ هست در انتظار مرگ هست در انتظار جوجه های بی قرار گر بترسند از مترسک ها و هر دم در فرار نسل گجشک ها به باد است و...
فرهمند صادق وزیری تو جان بخشی چو رودی کو روان است در کویری اگر چه جان خود دادی به ره ، صادق وزیری کجا این بند و زنجیر و حقارت را پذیری...
در عجب هستم از آن آیین و دین مردمان سر بریدن را چو راه حق بدانند هر زمان چون به دین آیی برند سر ، آلتی از کودکان گر برون از دین جدا سر از...
گاه شاد هستیم ز آیین و ز سنتهای دور گاه ناشادیم چرا شد سهم ما آیین زور به خرد را پیشه سازیم و کنیم ما انتخاب هر چه در آیین ما هست از تولد...
در بند فتاده ای تو مهدی خدایی برماست بپرسیم در این بند چرایی نوروز دوباره آمد اما تو کجایی چشمش به در است مادر تو خانه بیایی اهلی دبیر...
آنکه دارد از تلاش و کوشش خود ادعا آنکه دارد انتقاد از دیگران در هر کجا باید از او ما بپرسیم این جدا کردن چرا کی از او سودی رسد گر مانده...
گرچه با من همه جا حرف ز پیوند زدی هر کجا دیده مرا باز تو لبخند زدی حرف و لبخند چه ارزد چو جدا از عمل است چونکه تو در عملت بر من و ما گند...
16 April 2012 · تخریب خانه و ضرب و شتم شاعر اهوازی ناصر جبر زرگانی ------------------------------------------------------------------...
هر گوشه دلی خسته ، آزرده و بشکسته افسوس دوایی نیست ، لبها ز جنون بسته دیوار جدایی را، هر کس که از آن رسته پرسی ، به تو میگوید ، باید شده...
چه سودی گر که مانده تک و تنها بدون دست و پا در بند رویا بیا کامل کنیم ما یکدگر را تو باش دستان ما من گشته پاها اهلی
دستان همه آلوده به خون گرم ضیافت اما سخن از عدل خدا هست و دیانت سرمایه فرهنگی و ثروت شده غارت ظالم که ندارد خبر از شرم و خجالت اهلی
مینشینم منتظر اینجا برای مادرم هرچه با من گفته بود مادر بیادم آورم گر کسی بیگانه آمد تا بگیرد دست من گویمش نه چونکه مادر بوده تنها یاورم...
دست ناپاکی چو پرپر کرد ندا را بی امان از پی اش آمد به جان هر سو نداها بیگمان کی بمیرد آن ندای میهن ایرانیان این ندا برجا بماند در دل...
گرچه گفتند پایه های ظلم را کردیم خراب ما ندیدیم هرگز این را و نکردیم انتخاب چاره زحمتکشان گاهی چه هست جز اعتصاب جز تشکل ، جز تجمع ، جز به...
اینهمه رنگ سپید در جامه ها از سر به پا در درون اما پر از رنگ سیاه و ناروا نان و قدرت چون رسد بر ما از این رنگ سیاه کی توانیم ما شویم از...