مار و گرگان
کاش بودند دو سه تا این همه مار و گرگان کاش همراه نبودند همه جا مزدوران گرچه گردیم رها ما ز دهان دو سه گرگ مانده بر جا همه در ریشه ولی این...
Amir Laki (AHLI)
کاش بودند دو سه تا این همه مار و گرگان کاش همراه نبودند همه جا مزدوران گرچه گردیم رها ما ز دهان دو سه گرگ مانده بر جا همه در ریشه ولی این...
یاوه گو آنست که آید خانه های دیگران میگشاید بی خردمندی چو هر جایی دهان بر لبش دارد چو تنها یاوه در یادش زرشک جز زرشک هرگز ندارد بر کسی هم...
لطف کن من را به هر جا و گروهی اد نکن! کار من را بس زیاد ، اخلاق من را بد نکن کاش میشد یک گروه باشیم و انسان هر کجا این زمان هفصد گروه شد...
هر که لافی میزند در این دیار این بگو، کاری بکن ، پندی بیار مانده ام در فصل پر داد و هوار توت خوب است ، پرتقال ، موز یا خیار اهلی
تو بیا این ره آزادگی باریک مکن تو بیا محفل آزادگی تاریک مکن گر زنی دم تو ز آزادی و پیروزی ما تو بیا این همه لجبازی و تحریک مکن اهلی
روزی آید که از این خواب تو بیدار شوی روزی آید ز خطا یت تو خبر دار شوی گرچه این دم تو ز خودخواهی خود کور شدی روزی آید که بدانی و تو بیزار...
در نگاهم تو چه میبینی ای خواهر من ای برادر و عمو جان تو بکن باور من گر چه تنها شدم و رفته پدر مادر من تو بگیر دست مرا و تو بشو یاور من اهلی
پرتقالم را بخر تا جان من هم گشته مست گرمی مهر تو شاید در تن من هم نشست گرچه من خود یخ زدم این پرتقالم تازه هست تازه میماند در این سرما...
جان داده بس آزاده، باید چو داد بهایی جای درنگ نمانده تا لحظه رهایی زندانی و اندیشه باید رها ز تیشه برپا شویم بجنگیم تا لحظه نهایی اهلی
ه هر هم میهن آشوری از دور مبارک باشد این دم سال آشور امیدم بوده از سالی پر از نور رها گردیم ز دست هر چه ناجور اهلی...
یادمان هست ز دوران طلایی وطن سر مردم چو جدا شد همه یکسان ز بدن آنکه قلاده ای از رنگ طلا داشت ولی کی چو آزاده بر آرد سر از این خاک کهن اهلی
کاهو و سکنجبین چه خوش بود امروز سیزده روز چون گذشته باز از نوروز روزی برود نحسی و میهن پیروز یک سبزه گره زنم که آید آن روز اهلی
بر جان خسته زندانیان سیاسی گمنام نسیمی باشیم یکبار دگر رسیده غصه ای قدیمی امروز رسید تیغ ولایت به کریمی دژخیم نشد به جان پاک او رحیمی...
سهم هر اندیشمند است نیشتر جان و قلب او ز غمها ریشتر آنکه نادان خوش ز جهل خویشتن هر که داند بیش دردش بیشتر اهلی
هر کسی خواهد کند امروز خود را چون بدر مانده ام من در عجب هر روز هستم در بدر کس نداند حال این همراهی امروز من گر بداند ارزش آن کی دهد عمری...
سیزده بدر برای من شد هدر چونکه به جا مانده نرفتم سفر گر نکنم بر خود و عالم نظر مانده به جا بی ثمر و بی هنر اهلی
اندیشه ما برابری هست هر جا یکسان به همه کودک و مرد و زنها چشمان چو گشایی تو ببینی روزی این هدیه آسمانی است بی همتا اهلی
در دل ما کودکان رنگ و نژاد در کار نیست بین ما نفرت و نادانی چنان دیوار نیست کس ز همبازی خود در شرم و یا بیزار نیست در میان ما کسی شایسته...
آمدند محکوم کردند چونکه بوی گل به دستم داشتم گل نچیدم بوی گل بر دست دارم چون گلی را کاشتم هیچکس اما نمیجوید کسانی را که پرپر کرده گل زین...
ای بسی هستند پی آزادگی ها سینه چاک ای بسی بر پا شوند با نام نیک خود ز خاک آنکه ماند زیر خاک هرگز نیارد کس به یاد گرچه بر جا مانده هر...