برج شیطانی
برج شیطانی ات از ظلم و ستم برپا هست ریشه در خون چو دوانیده کجا فردا هست چون رسد نوبت زحمتکش و آزاده بدان تو و برجت شده ویرانه وطن برجا...
Amir Laki (AHLI)
برج شیطانی ات از ظلم و ستم برپا هست ریشه در خون چو دوانیده کجا فردا هست چون رسد نوبت زحمتکش و آزاده بدان تو و برجت شده ویرانه وطن برجا...
چونکه ملایی به ناگه شد فقیر و بی نوا مردمان گفتند که بفروش خرقه و عمامه را گفتش اما کی توانم از خدای خود جدا کی فروشد دام خود صیاد و ماهی...
گر پرنده بال خود بگشاده در هنگام کوچ کی بسوی آشیان چشمان خود را کرده لوچ چون رسیده وقت پرواز کی به فکر آشیان فکر مقصد در سرش هست هرچه...
مادری تو , مهر در دل، خنده بر لب، پر صفا سوی من آیی تو هر دم ، با صدایی آشنا دست در دست هر کجا آیی تو با من پا به پا در زمان سختی و غم...
در شگفتم گه من از نیروی مهر مادری در جهان مانند آن کی بوده هرگز یاوری زن قوی گر دختراست یا خوهری یا همسری بنگرم نیروی مادر گرچه با...
دین من بر من رضا داند که گر مرد همسرم تا رسد شش ساعت از مرگش شود همبسترم من چه شاد از مردی خود یا ز دین و باورم حق من هست تا وداع گویم...
پرستش گر تو خواهی کرد خدایی بس توانا را مکن در خانه ای خالی ، نه مردی از مقوا را مگو از آنکه میآید , رها گردانده دنیا را اگر دیدیم چه با...
دست کم هرگز مگیر هر آنچه داری در توان ناتوان آن هست که بنشیند تماشا هر زمان با خردمندی و همراهی ، تلاش بی کران نوبت ما میرسد در زندگانی...
ای خدای مردمان خوب و بد پس چرا خوبان اسیرند تا ابد نیش ظالم چون اسیران میگزد کی تو باشی ایزد جان و خرد اهلی
آزاده غرق خون است ، اما تو گرم بازی احساسمان ربودی، هر دم زنی تو سازی بس کن تو حیله بازی خودخواه ازخود راضی نوبت رسیده بر ما ، تا بر تو...
ما کودکان عالم ، تا کی به بند بمانیم تا کی ز درد و محنت آواز غم بخوانیم گویند که بوده حکمت در پشت راز خلقت ما گرچه آن نفهمیم، ما گرچه آن...
اگرچه پر شد هر سویی جنایتکار و مزدور سیاهی پر شد اما هر طرف هست هاله ای نور ستمگر مانده در وحشت چو داند هست لب گور که میلرزد به خود از...
عمامه اگر سپید هست یا که سیاه فرقیست مگر چو جانمان کرده تباه یک سید و یک شیخ که دیدیم سرشان افسوس ندیدیم سر ما رفته کلاه اهلی
در نوشتن یا که در احساس شاعر زور نیست هیچکس در خواندن و احساس آن مجبور نیست آنکه دارد فهم و احساس ، دیده آن را کور نیست گر ندارد، هر چه...
5 May 2012 · به که کافر من بمانم بی خدا دیده مردم را به کیش و آشنا تا که مؤمن مانده از مردم جدا دیده خود برتر و بهتر هر کجا اهلی
ای زن و مرد بیگناه ، اگر که بر خود نگری که زندگی سخت تو ، چگونه گردد سپری چه بوده سهم زندگی ، چه بوده جز دربدری چگونه عمرمان گذشت ، چو...
به زیر بار زندگی ، شکسته شد هر کمری جواب کودکان چه هست به خانه گر نان نبری خفت و خواری و ستم ، مزد نبود نان بخری نان عرق را بخوریم ، رها...
کارگر غرق است به خون دارا به بزم زین سبب دارا سخن گوید ز نظم تا به جای خود نشینیم نا امید نوبت ماست تا به پا خیزیم به رزم اهلی
کارگرهر روز و شب هر گوشه ساخت در نبرد حق چه آسان گرچه باخت دست ناپاکی چو هست هر دم به کار دشمن و بیگانه را باید شناخت اهلی
ز هر کجای این دیار ، کرد و بلوچ، لر ، آذری کوچ نشین و ترکمن ، گیلک و فارس یا طبری به پا شویم و متحد ، ز سینه گر شعله وری تظاهرات و اتحاد...