خواهم که با ایران خود
خواهم که با ایران خود , تنها روم در گوشه ای خواهم که درمانش شوم , تا گشته مهرم خوشه ای با خود برم گفتار نیک , کردار نیک , پندار نیک...
Amir Laki (AHLI)
خواهم که با ایران خود , تنها روم در گوشه ای خواهم که درمانش شوم , تا گشته مهرم خوشه ای با خود برم گفتار نیک , کردار نیک , پندار نیک...
اگر روزی دل و جان تو بشکست در عمق ناامیدی ها و بن بست به یاد آور که هستم در کنارت به یاد آور که مهرت در دلم هست اهلی...
زنده بمان تو مادر ای مادر عزیزم ، ای شور زندگانی بشکن تو اعتصابت ، تا پیش من بمانی خواهم نمانده تنها ، در کودکی جوانی ای قلب شادمانی ،...
کی خندان این مردم پاک میهن ما ایران همواره ستودنی ولی کی خندان خونین شده جان و دل و مردم نالان غمگین شده چهره ها و شادی پنهان ارزان...
زنده بمان تو مادر ! ای مادرم که بر من ، دادی تو زندگانی بشکن تو اعتصابت ، تا پیش من بمانی خواهم نمانده تنها ، در کودکی جوانی ای مادر...
سه تار مو بیدار شدم سه تار مو بر سر بود خوشحال شدم و بافتم مو را زود روزی که گذشت و تار مویی افتاد خوشحال شدم دو تار مو چون موجود از فرق...
کاش میشد که ز مهر من و توها همه جا مادر مهر به جهان کودک خود میزایید کاش میشد نفست یک نفسم میبخشید کاش میشد دل من با دل تو میرقصید اهلی...
درد من من ز عمق سینه بیرون آرم هر احساس پاک درد خود را تا گذارم با شما در اشتراک گرچه گردد سینه گه انباری از اسرار غم میرسد روزی که این...
گل نسرین آن گلی را که نمودیم همه جا ما تحسین یک گل پاک و سپید است و نامش نسرین گرچه از جنس گل سرخ ولی کی رنگین رنگ سرخش ز درون بود و دلی...
وقت آن آمد که تا با هم شویم تا به درد همدگر مرحم شویم وقت آن آمد که تا با همدگر ما ز جمع نفرت و غم کم شویم وقت آن آمد که با آغوش باز بر...
آشیانه چو مرغی هست بدور از آشیانه به امیدی که یابد کرم و دانه به یاد جوجه ها هست کنج لانه که هر سو پر کشد بس عاجزانه و گر صیاد بی رحم...
به یاد آور تو گلها را قلم در دست لرزانم ، بجوید سقف دنیا را که یابد آدمیت را ، در این دنیای بس تارا سیه دلها کنند آسان ، ز نفرت پر چو هر...
به یاد آور تو گلها را قلم در دست لرزانم ، بجوید سقف دنیا را که یابد آدمیت را ، در این دنیای بس تارا سیه دلها کنند آسان ، ز نفرت پر چو...
ای آسمان آبی ای آسمان آبی ، هستی و یا سرابی من گم شدم در این غم پس کی مرا بیابی در آفتاب و مهتاب ، گر نور خود نتابی ابر سیه چگونه ، بر ما...
ای که آغوشت به جان خسته هست آرامگاه گشته مهرت در میان سوز و سرما سرپناه ای که با همراهی ات هستی برایم تکیه گاه با خردمندی نشانم داده ای...
تکیه گاه در جدایی زندگانی گر که میگردد تباه به که گردیم یکدگر را یاور و یک سرپناه انتظار نابجا آرد گهی صد سوز و آه گه جدا هست راه ما از...
از جدایی شکوه دارم کرده جانم را تباه زندگانی گشته تاریک کرده روزم را سیاه گشته ام آواره در بی مهری و بی سر پناه مانده ام دور از تو دارم...
دوست و دشمن ، دانا و نادان آنکه دانا هست تو را در دوستیست چون آفتاب هر زمان تابد و مهر و گرمی اش هست بازتاب آنکه نادان است تو را بالا برد...
دوستان با نقاب گرچه باید دوستی را پاسداریم بی حساب برحذر باید شویم از ظاهر پاک نقاب گرچه مستیم از پیام دوستیها چون شراب برحذر باید از آن...
خانه ای از هوا بشکند دستی که در را بر تو بست بشکند قلبی که قلبت را شکست چون تو دادی جان خود در راه مهر جانت از بی مهری اش در هم گسست از...