چهار فصل زندگی
چهار فصل زندگی چشم خود بگشوده در دنیایی از درماندگی بیخبر گاهی از آغاز ، تا ز ره پیری رسید فصل بازی بود و رویا عاری از پیچیدگی کودکی آمد...
Amir Laki (AHLI)
چهار فصل زندگی چشم خود بگشوده در دنیایی از درماندگی بیخبر گاهی از آغاز ، تا ز ره پیری رسید فصل بازی بود و رویا عاری از پیچیدگی کودکی آمد...
ای گل سرخی که روزی ، مهر خود بر جان نهادی گرچه خود در بستر درد ، گشته پرپر تا فتادی هر پرت اما گلی شد ، باغ میهن گل تو دادی وقت آن شد تا...
دیگر کسی غمم را ، در چهره ام نبیند دیگر مرا ز باغی ، از شاخه ای نچیند شاید خدا چنین خواست ، من را بیافریند اما عجب که این دم ، با من...
ای دوست ای دوست مبین چه مست در پروازم بشنیده شود در همه جا آوازم هر چند همه جا با همگان همسازم در دل به خدای پر ز صدها رازم در بازی مهر...
یار خوش است امروز اگر به نام دلدار خوش است امشب چو سخن به یاد یک یار خوش است این روز مرا یار ، نژاد بشر است انسانیت، آزادگی، اینبار خوش...
نفس مهر کاش میشد نفست یک نفسم میبخشید کاش میشد دل من با دل تو میرقصید تن من از تپش سینه پر دلهره ات در کنار تو و آن سینه تو میلرزید کاش...
و از یادم نخواهم برد چه گلهایی که در بستان ، ز تاریکی و غم پژمرد نمیبخشم ، نمیبخشم ، و از یادم نخواهم برد همیشه یاد دارم من ، ز جان هایی...
دوستی برایم این عکس را فرستاد, در مورد خانمی که در آشپزخانه پیامی برای همسرش گذاشت که هر شب به بهانه ای دیر به خانه میآمد.... ای شوهر...
اگر روزی دل و جان تو بشکست در عمق ناامیدی ها و بن بست به یاد آور که هستم در کنارت به یاد آور که مهرت در دلم هست اهلی...
گه میرسد همراهی و مهر و ازدواج گه فصل جدایی است و مهر است به حراج گر رفته ز سینه های ما آتش مهر در دست من و تو بوده این راه و علاج اهلی ...
آرزویم بر عزیزان شادی و خوشبختی است آرزویم مهر و عشق و همرهی ، پاتختی است آرزویم زندگانی هست پر آزادگی گرچه در آزادگی هم درد و ای بس سختی...
بر تن خود جامه دریدم دستان همه پر پینه و از پشت خمیدم عمرم همه رفت گرچه از آن هیچ ندیدم روزی پی کار با همه موی سپیدم لرزید زمین ناگه و از...
روز شادی آمده تا ما بپوشیم رختمان در کنار هم شویم شاد تا شکوفد بختمان گرچه گاهی هم شکوفایی نباشد سهم ما کار و رنج و یاس و سختی میکند...
دلداده به اندیشه و اهل سخن هستم شد لحظه شادی و جدا از بدن هستم در این ره آزادگی ، مهر است چو پناهم دلداده به مهر، عاشق عاشق شدن هستم با...
شب یلدا آمدم من با شب یلدا جهان دوستی آورده با خود ارمغان سر بلند کردم بسوی آسمان یادم آمد هر کجا از مردمان هر طرف در جستجوی یک نشان هاله...
تن من هست که میلرزد کسی دیگر نمیپرسد ، از این شهر فراموشی تن من هست که میلرزد ، در این سرما و خاموشی در اینجا جز کفن یا برف ، نماند چادر...
عروسک سخنگو عروسک سخنگو ، بگو که مادرم کو اگر که پیش من نیست ، که یاور است و دلجو از او بگو برایم ، به هر کجا و هر سو بمان تو در کنارم ،...
تا سحر بنشینم یلداست شبی که تا سحر بنشینم سرشار چو از خاطره ای دیرینم ای بس که دراز است شب تاریکم تاریکترین ، ولی کجا غمگینم افسوس اگر...
تصور کن تصور کن جهانی را ، که یکسان بوده انسانها پر است انسانیت هر جا ، و مرزی نیست به کشورها که در آن مالکیت نیست ، فقیری نیست و یا دارا...
ای داد و ای بیداد ، هرگز تو مبر از یاد گه آنکه سخن سرداد ، خود بوده فقط شیاد من بوسه زنم بر آن ، دستی که کند ارشاد گر در عملش بینم ، در...