پل
پلی باشیم برای مهر و دانایی و انسان نمانیم ما جدا با نفرت و کشتار و نادان شویم بر درد این دنیا دوا و جزو درمان پلی باشیم بسوی حق و بر...
Amir Laki (AHLI)
پلی باشیم برای مهر و دانایی و انسان نمانیم ما جدا با نفرت و کشتار و نادان شویم بر درد این دنیا دوا و جزو درمان پلی باشیم بسوی حق و بر...
از دولت و دین رسیده ای بس تفسیر گر گیج شدیم نبوده از ما تقصیر تقدیر گرفته دست خود با تدبیر شادیم که رواست به هر دو عالم تک بیر اهلی...
یک وجب روغن در دوره ناصریست که شه در هر سال مهمانی آش نذری اش کرد جنجال دعوت شده چون رجال شهر گوهربار تا آمده سوی شاه خود در دربار...
اَزبرعلی حاجوی بس قصه شنیدیم ز دهقان فداکار از زندگی اش ما نشدیم گرچه خبردار اَزبرعلی یک آذری است , خوشدل و پرکار با برزگری کرده در این...
رجز خوانی ناصرالدین شاه ناصر الدین شاه روزی که هوا بود بس سرد شوق دیدار زمستان هوس گردش کرد گفت آماده کنند اسب و درشکه درحال گرم کردند چو...
خریت یا آدمیت به خر گفتند خریت ها همیشه کار خر نیست که در عمق خریت خرتر از نسل بشر نیست اگر خر کردن از هوش است و خر بودن جهالت چرا انسان...
آرزوها از داستانهای جان و خرد هر کسی با خود بیاندیشد چه خواهد در جهان آرزویی کرده و دل بسته بر آن این میان ای بسی با آرزوهای بزرگ بر...
باسن گاو روزگاری یک سیاست پیشه و اهل بیان میگذشت از مرکز یک دهکده با همرهان چشمش افتاد بر صفی از مردم پیر و جوان مردمان در سوی یک گاو...
دزد و زالو یکی از خانه ام دزدیده شعرم گوید از اوست دگر آید و گوید شعر نیست لایق به جاروست اگر دزد است که میدانی چرا پنهان و ترسوست و تا...
و خداوند انسان را آفرید از داستانهای جان و خرد چون که خالق خلقتش آغاز کرد آمد انسان و برایش ناز کرد اولین حیوان خود ، نامید خر گفت زین پس...
آدم برفی چه دلخوش من به این شال جدیدم من آدم برفی شاد و سپیدم زدم یخ من و چسبیدم به این خاک ولی کم کم همینجا من خمیدم هر آنچه دانم از این...
کوسه ها ، ماهی ها ، آدمها اگر آدم شود روزی زمانی کوسه ماهی شود او مهربان تر هر کجا با هر چه ماهی بسازد جعبه ها محکم که گردند سرپناهی درون...
سه تار مو بیدار شدم سه تار مو بر سر بود خوشحال شدم و بافتم مو را زود روزی که گذشت و تار مویی افتاد خوشحال شدم دو تار مو چون موجود از فرق...
فانوس گفتنی ها دارم اینجا بیگمان ای بس از ایران و ای بس از جهان از دو بیتی ها و تا آوای مهر یا که از جان و خرد دارم نشان ترس و نادانی...
ملا و کشمش روزه داران کرده ملا پرسش و یادآوری کی رسد پایان ماه و عید و روز آخری چون گذاشت ملا درون جیب سی تا کشمشش خاطرش آسوده شد از آن...
از دل مدفوع زمان فصل سرما شد و یخ بست همه جا بر همگان همه گردیده پی روزی خود دل نگران پر زد از لانه و کاشانه چو گنجشک جوان بال و پر یخ زد...
نیش عقرب -------------- کسی در راه دید آزاده مردی که بنشست در کنار آب سردی و دیدش عقربی افتاده در آب که جان میداد و مرد گردیدده بی تاب و...
بخش ۳ - سوزن و جوال دوز چو مردم به پا خاستند هر طرف سخن ها شد از آرمان و شرف وزیران و حاکم پر اندیشه باز که این دم به نیرنگ نو شد نیاز...
بخش ۲--- معما چو اندیشه داران به پا خاستند عیان شد که بس مردمی راستند سخن داده از فکر و پندار خود شویم ما به پا و نگهدار خود فراموش کن...
پل در دیاری دور دشتی بود بزرگ و بی کران بود رودی بس خروشان در میان آن روان از پدر مادر رسید این دشت به فرزندانشان هر دو بودند شاد و خندان...